برگردان: حمید قیصری •
آیا عنصر «نمایندگی» جزئی «ضروری» از ارادهی دموکراتیک است یا «ناقض»[۱] آن است؟
این گفتگویی است در باب نسبت دموکراسی و «نمایندگی» که در پرتو توفیقات مهم جنبشهای اعتراضی در انتخابات شهری و محلی اسپانیا، میان ژاک رانسیر، متفکر الهامبخش بسیاری از تحلیلهای انجامگرفته از جنبش ریاضتستیزانهی پانزدهم می[۲]، و ارنستو لاکلائو، از مراجع مهم نظری پودموس، انجام گرفته است.
مقدمهی آمادور فرناندز[۳]
در شانزدهم اکتبر سال ۲۰۱۲ بود که فیلسوف فرانسوی ژاک رانسیر در دانشگاه سنمارتین در بوینسآیرس و به عنوان بخشی از کنفرانسی یک هفتهای در بوینسآیرس و روزاریو به میزبانی دانشگاه ملی سنمارتین و انتشارات تنتا لیمون[۴]، به ایراد سخنرانی خویش با عنوان «شرایط امروز دموکراسی[۵]» پرداخت. رانسیر در آن سخنرانی به بسط و تشریح تأملات اکنونشناختهشدهاش در باب این مسأله پرداخت که: «دموکراسی نظامی «حکومتی»[۶] نیست، بلکه همواره نمایشی تضادآمیز[۷] و تنشآفرین[۸] از اصل «برابری» است». او به عنوان نمونه به توصیف این میپردازد که چگونه طبقات کارگر قرن نوزدهم تصمیم گرفتند نه صرفاً از جایگاه حاملان «قدرت کار»[۹]، بلکه به مثابه مردمانی «برابر» با دیگران از جهات «هوشمندی»[۱۰] و «توانمندی»[۱۱] و با اتکا بر ظرفیتهای خواندن، اندیشیدن، نوشتن و خودساماندهی[۱۲] کارشان، دست به عمل بزنند. از چنین منظری دموکراسی «امر حکومتناپذیری[۱۳]» است که «به نمایش درمیآید»[۱۴]؛ به بیان دیگر، دموکراسی فعالیتی است برابریخواهانه که توزیع سلسلهمراتبی فضاها، نقشهای اجتماعی و کارکردهای اجتماعی را از هم گسسته، سپهر «امکانهای پیشرو»[۱۵] را گشوده و به تعریف «زندگی کمونی»[۱۶] گسترهی تازهای میبخشد.
«چیزی به نام دولت دموکراتیک وجود خارجی ندارد»: این پاسخ شوکآور رانسیر به مخاطبان مشتاق و علاقمند به زمینهی سیاسی نهفته در پس دولتهای پیشروی آن منطقه، اعم از ونزوئلا، آرژانتین، اکوادور و اروگوئه بود. منظور رانسیر آن بود که هیچ قسمی از ترجمان نهادی برای آن امواج سیاسی زیرین[۱۷]، [آن حرکتهای جمعی] تنشآفرین و گسترشیابنده، ممکن نیست. آن امواج میتوانند پیامدهای بسیاری را از لحاظ آزادی حقوق در پی داشته باشند، اما «دموکراسی نمیتواند چونان [تبلور یا] «شکلی»ی از دولت[۱۸] شناخته شود؛ در مقابل، دموکراسی به پویشی نمود میبخشد که در نسبت با مکان، زمان و دستور کار عنصر دولت، [مستقل و] خودمختار[۱۹] است».
پس از سخنرانی رانسیر، و بنابر برنامهریزی قبلی، ارنستو لاکلائو در جایگاه سخنرانی قرار گرفت. لاکلائو به عنوان نظریهپرداز پوپولیست هژمونی و مرجع فکری مهم آن گروهی که پودموس را تأسیس کرده و اکنون نیز به راهبری آن مشغول است، دانشی غنی دربارهی کار رانسیر دارد و مقالات متعددی نیز در باب قرابتها و البته مخالفتهای خویش با اندیشهی او نوشته است.
در اینجا ما به عنوان محرکی برای تأمل بیشتر در باب تنش میان دینامیسمهای سیاسی و دولتی (و یا به واقع، میان جنبشهای پانزدهم می و پودموس)، مباحثهی کوتاه میان این دو متفکر را دوباره منتشر میکنیم.
ارنستو لاکلائو:
نخست مایلم بابت اینکه نیمهی نخست ارائهی ژاک رانسیر را از دست دادم عذرخواهی کنم. ترافیک شدیدی بود و از همان دست مشکلاتی که خودتان میدانید. بنابراین، متأسفانه نخواهم توانست به همان شیوهای پاسخگوی مباحث مطرحشده از سوی ژاک باشم که در صورت استماع کامل سخنان او قادر به انجام آن بودم. با اینهمه، موضوعاتی کلیدی وجود دارند که هر دوی ما در موقعیتهای دیگری نیز به آنها پرداختهایم و اگر قرار بود که آنها را در یک «مضمون»[۲۰] خلاصه کنیم، به زعم من آن مضمون چیزی جز رابطه میان دموکراسی و نمایندگی[۲۱] نیست. فکر میکنم این همان نقطهای است که در آن میتوان اختلافنظرهای ظریف[۲۲] میان تحلیل ژاک و تلاشهای نظری من را دریافت.
من مشکل «نمایندگی» را چه میدانم؟ مسأله این است: اگر تضادی میان دموکراسی و نمایندگی وجود دارد، برآمده از آن است که دموکراسی را نمایندهی «هویتی مردمی»[۲۳] میپندارند که اساساً سازوکارهای «نمایندگی» را طرد میکند. روسو خود نیز اینگونه میاندیشید که «دموکراسی مستقیم» تنها صورت حقیقی دموکراسی است. او در ذهن خویش تصویری از جنوا[۲۴]ی آن دوره داشت و دربارهی آن بسیار یوتوپیایی میاندیشید. با اینحال وضعیت ایالات بزرگ[۲۵] آن زمان، «لحظهی نمایندگی»[۲۶] را اجتنابناپذیر ساخت. پس این ملاحظات پرسش ذیل را در پی میآورند: «آیا اصل نمایندگی ضرورتاً الیگارشیک است؟»؛ یعنی شریاست ناگزیر[۲۷] که به اصلی دموکراتیک که میتوانست در حالتی جز این نمایندهی «ارادهی همگن مردمی»[۲۸] باشد، منضم میشود؟ من فکر میکنم این [رویای نمایندگی ارادهی همگن مردمی] تنها در صورتی امکانپذیر میشد که «ارادهی مردمی» بتواند کاملاً خارج از سازوکارهای نمایندگی شکل بگیرد. در همین نقطه نیز هست که من خط [فراقی] را ترسیم میکنم: من اصلاً باور ندارم که نه ارادهای دموکراتیک[۲۹] و نه ارادهای مردمی[۳۰] را بتوان جز از طریق سازوکارهای نمایندگی شکل داد.
چرا چنین میاندیشم؟ زیرا فرایند نمایندگی فرایندی است «دوگانه»[۳۱]. همانطور که ژاک کاملاً به درستی اشاره کرد، اصل نمایندگی ملازم با امکان قدرت الیگارشیک است.[۳۲] با اینحال، اصل نمایندگی میتواند حامل امکانهای دیگری نیز باشد. اگر در سطح صورتبندیهای اجتماعی یک نظام، مقاطع یا بخشهایی به حاشیهرانده وجود داشته باشند که به ندرت ارادهای از آن خویش را صورت بخشیدهاند، سازوکارهای نمایندگی تا حدی میتوانند چونان ابزاری برای صورتبخشی به ارادهی آنان عمل کنند. روز گذشته و در حین گفتگویی که اینجا در بوینسآیرس با ژان لوک ملانشن (رهبر جبههی چپ فرانسه)[۳۳] داشتیم، گفتیم که مشکل اشکال دموکراتیک – آنارشیک آن است که امروز شاهد آن هستیم (مثلاً در جنبشهای اعتراضی اسپانیا) که اگر این اشکال ترجمانی در قالب ساختاردهی مجدد به نظام سیاسی[۳۴] نیابند، در نهایت به پراکندگی [و زوال] دچار میشوند.
به بیان دیگر، آنچه من میبینم، وجود تضادی میان اصلی از اصول دموکراتیک با اصل نمایندگی نیست، بلکه فرایندی است از برساخت سیاسی که در تضاد [و تقابل] با «لحظهی شکلگیری بنیادین ارادهی مردمی»[۳۵] و «لحظهی نمایندگی»[۳۶] است. اگر به روند طرح مسألهی «جهانشمولیت»[۳۷] و «تمامیت»[۳۸] در نظریهی سیاسی بیاندیشیم، آشکار است که هگل دولت را تنها نقطهای میدید که در آن ماهیت جهانشمول «اجتماع سیاسی»[۳۹] پیافکنی میشود. علت آن است که جامعهی مدنی عرصهی منطق «منافع خصوصی»[۴۰] و آن چیزی است که هگل «نظام نیازها»[۴۱] مینامید. بنابراین تمایز و تفکیکی کاملاً آشکار میان لحظهی تمامیت (دولتمحورانه) و پراکندگی (فردی)[۴۲] وجود دارد. مارکس با این ایده مخالفت ورزید و ادعا کرد که بر خلاف ادعای هگل، دولت سپهر «خاصبودگی»[۴۳] (پارتیکولاریته) است، زیرا ابزار [در تسلط] طبقات حاکم است و تنها اگر طبقهای وجود داشته باشد که «جهانشمولِ» در خویش و از آن خویش باشد، یعنی در سطح جامعهی مدنی ظاهر شود، امکان آن به وجود خواهد آمد که بر این «چندپارگی»[۴۴] و «خاصبودگی» فائق آید. نزد مارکس [ظهور] این [طبقه و فائق آمدن آن بر آن چندپارگی] مترادف با پایان سیاست و زوال [و نسخ] تدریجی صورتهای [متنوع] دولت بود.
اگر به گرامشی بنگریم، نقطهای میانی را مییابیم که برای من نقطهی آغازین چارچوب سیاسی بسندهای برای پرداختن به این مسأله است. گرامشی با مارکس موافق بود که جامعهی مدنی نقطهی برساخت امر جهانشمول نیز هست، اما [به زعم او] هگل نیز در این موضع خود بر حق بود که لحظهی جهانشمول لحظهای «سیاسی» است. به همین علت هم بود که گرامشی از «دولت فراگیر»[۴۵] سخن گفت.
مشکلی که من با این معنا از دموکراسی دارم، با پذیرش بخشهایی از استدلال ژاک و در عینحال حفظ برخی نقاط اختلاف، آن است که لازم است اشکالی از میانجیگری سیاسی[۴۶] وجود داشته باشند که تمایز میان دولت و جامعهی مدنی را برنمیتابند. هر چیزی که به رادیکالیزهکردن تمایز میان این دو معنا بیانجامد، یا در صورت تأکید ما بر لحظهی محض دولتمحورانه، به گونهای پوچ از سوسیالدموکراسی پارلمانی میانجامد، و یا در غیر اینصورت راه به لیبرتارینیسمی افراطی[۴۷] و منادی گونهای اسطورهای از ارادهی مردمی خواهد برد که یکسره خارج از «دولت» شکل میگیرد.
من به یک معنا باور دارم که دموکراسیهای آمریکای لاتین، که در حال حاضر باید آنها را روندی در حال پیشروی دانست، تلاشهاییاند برای فراتر رفتن از سطح این تنشها و احتمالاً بهترین الگوی نمونهوار آن چیزی هستند که در نگرش گرامشی راجع به جنگ مواضع[۴۸]، هژمونی و دولت فراگیر، جایگاهی کلیدی دارد. بسیار خوب ژاک، من بحث در باب این تلنگرهای نظری را به تو وامیگذارم تا بتوانی به نکات مورد پرسش پاسخ بگویی و راه را برای [تجلی] ارادهی همگانی عموم بگشایی.
ژاک رانسیر:
نخست آنکه مایلم نکتهای را در این بحث تصریح کنم. برای من این اصلاً مسألهای در باب پیش نهادن اصولی برای «دموکراسی مستقیم» به مثابه یک ارادهی همگن مردمی نیست. در واقع من به این دیدگاه [و رویکرد] که در جستجوی «ارادهی همگن مردمی» است تعلق خاطری ندارم و خاصه علاقهای نیز به یافتن تضادی میان «نمایندگی» و دموکراسی مستقیم ندارم. اساساً من در کارم مسألهی چیستی «قدرت سیاسی» و چرایی آن را مطرح کردهام که [عنصر] قدرت به منظور «سیاسیبودن» باید به درجاتی اصل دموکراتیک «برابری»[۴۹] را در خویش پذیرا شود. قدرت همواره وجود داشته است و بسیاری از صور قدرت را میتوان یافت که «سیاسی» نیستند: قدرت رئیس، معلم، مالک، ارباب… اینها قدرتهای «خصوصی»اند؛ آنها روابطی از اقتدار با کارکردهایی اجتماعی هستند. آنچه توجه مرا جلب میکند، به معنای عام کلمه، چگونگی تأسیس خود ایدهی «سیاست» است. آنچه هم به راستی توجه من را برمیانگیزد شیوهای است که اصول دموکراتیک فینفسه و به مثابه چالشی در برابر اصل «دولت»، عمل میکنند. علت آن است که اصل «دولت»، فارغ از سایر ملاحظات، همواره به مثابه اصل «تصرف»[۵۰] و «خصوصیسازی»[۵۱] قدرت جمعی عمل کرده است.
به منظور بررسی مضمون «نمایندگی» باید از این واقعیت آغاز کنیم که امروزه، و بدون انکار این شرایط بسیار متفاوت و عالی در آرژانتین، دستکم در کشورهای اروپایی اصل نمایندگی دولت کاملاً در آن سازوکارهای الیگارشیکی که خود مولد آنهاست ادغام شده است. این اصل قطعاً به عنوان ابزاری برای ساختن ارادهی همگانی عمل نمیکند. شاید کیفیت عملکرد این اصل در گذشته در دولتهای اروپایی چنین چیزی بود، اما دیگر اینگونه نیست. نمایندگی دیگر چیزی جز امری منسوخ[۵۲] [و منقضی] نیست. این نکتهی اولی است که قصد طرح آن را داشتم.
نکتهی دوم اینکه مهم است توجه کنیم که در حالی که ما ممکن است بر سر ماهیت دوگانه و دوچهرهی نظام نمایندگی توافق داشته باشیم، در عینحال باید دید که کفهی ترازو در کدام سوی ماجرا سنگینتر است. من آشکارا نظامی از نمایندگی را ترجیح میدهم که دورههایی کوتاه، غیرقابل تجدید و غیرانباشتپذیر از تصدی[۵۳] و کیفیاتی مشابه آن را داشته باشد تا هر حالت دیگری را. اگر هم دربارهی دموکراسیهای آمریکای لاتین صحبت میکنیم، اگر قرار است هر ششسال یکبار همان رئیسجمهور را به سیاقی که در ونزوئلا شاهدیم، برگزینیم، من نمیتوانم ادعای وجود رژیم دموکراتیک را درک کنم. باور من این است که رئیسجمهور دموکراتیک کسی است که کارش را انجام داده و سپس سمتش را ترک میگوید و کسی است که قدرت را به کسی به جز وابستگان خویش میسپارد، که اگر جز این باشد آنچه با آن روبرو هستیم «خصوصیسازی» قدرت است.
نکتهی آخر اینکه، من تردید جدی دارم در اینکه همچنان نیازمند آن باشیم که بر مدار تقابل دولت و جامعهی مدنی به اندیشیدن ادامه دهیم؛ یعنی بر حسب همان منطق هگلی که یک سوی آن جامعهی مدنی (امر خصوصی) و سوی دیگر دولت جهانشمول است و مواردی از این دست. اکنون دیگر منطق امور آنگونه نیست. تو [ارنستو] خودت به درجاتی همین را گفتی: فارغ از هر ملاحظهی دیگری، دولت به گونهای فزاینده اصلی [در خدمت] «خصوصیسازی» است و چنین دولتی عنصر «نمایندگی» را در کام خویش فرو میبرد. این چیزی متفاوت از تلاش برای مخالفت با امر «نمایندگی» از سوی مردمی است که [مطالبات] خویش را آشکارا در خیابانها به نمایش میگذارند. واقعیت این است که عملاً تنها ابزار مخالفت با این «خصوصیسازی مستمر»[۵۴] از سوی دولت، اشکالی از اعتراضات [مستقل و] خودگردان از سوی مردم است؛ حضور خودمختارانهی مردم. پس تنها راه برای احتراز از آنکه تنها «دولت»ی در میان باشد و الگویی از نمایندگی [هم باشد] که دولت آن را در کام خویش فرو میبرد، وجود قدرتی دیگر با اشکالی خودمختار از موجودیت است. من از تودهای از مردم حرف نمیزنم که ارادهای همگانی آنان را متحد میکند، بلکه در مقابل از جنبشی قوی و کنشورزانه سخن میگویم که به قدرتی که از آن «هر کس»[۵۵] و «همهکس»[۵۶] است، تبلور میبخشد. این اصل بنیادین موجودیت، دموکراسی و سیاست[۵۷] است. برای من نیز در شرایط امروز همین اصل اساسیترین اصل ممکن است.
مدیر میزگرد:
از همینجا میتوان بحث را پی گرفت و با ارائهی نمونههایی مانند آنچه در آرژانتین شاهدیم، به مصادیقی اشاره کرد که تمایز و تقابل میان منطق دموکراتیک و منطق دولت را به پرسش میکشند.[۵۸] از سویی، قانون رسانه را داریم که به مدد آن کانونهای انحصاری سمعی-بصری[۵۹] (مانند مونوپولی گروه رسانهای کلارین) صورت قانونی به خود میگیرند. از سوی دیگر، عناصر محافظهکارانه یا ارتجاعی را داریم که در برابر دولت کریشنر[۶۰] دست به تظاهرات خیابانی میزنند. این مثالها را میزنم تا موقعیتهایی را نشان دهم که در آنها دولت با الیگارشی مبارزه میکند در حالی که مردم در خیابانهایی که به اشغال خویش درآوردهاند، از آن الیگارشی دفاع میکنند؛ مثالهایی که لابد تحلیل ارائهشده از سوی رانسیر را به پرسش کشیده و بر دشواریهای آن میافزایند.
ژاک رانسیر:
کاملاً واضح است که هر کس میتواند خیابان را اشغال کند و ما گروههایی را نیز شاهد بودهایم که کوشیدهاند از چنین موقعیتی برای تحمیل منافع خصوصی خویش بهره بگیرند. من مدعی نیستم که هر آنگاه که مردم دست به اشغال خیابانها میزنند تجلی همان «مردم» هستند؛ و نیز ادعا نمیکنم که هر چیز که از زبان خیابان ادا شود، خوب [و خیر] است. موقعیت خاصی در چند کشور آمریکای لاتین وجود دارد که در آنها دولتها کوشیدهاند قیود و محدودیتهایی را بر [کانونهای] «نفوذ» اقتصادی خاصی اعمال کنند و من هم با آن مخالف نیستم. با اینحال، چیزی که به زعم من از اهمیت بنیادین برخوردار است، تشخیص آن است که آیا دولت خویش را به برداشتن گامهایی حداقلی که ملزم به آنهاست محدود میکند و یا به راستی و به معنایی موسع ابزارهای اشکالی دیگر از بیانگری[۶۱] و بیانهای دیگر را فراهم میکند. این تنها راه پیش روی ما برای گریز از ترسیم صحنهی ستیزه به شکل محدود به منافع قدرتمند خصوصی و دولت، به عنوان تنها بازیگران سیاسی، خواهد بود. با اینحال، کاملاً درست است که در قیاس با اروپا که در آن شاهد ادغام تقریباً کامل قدرت سیاسی (دولت و نمایندگی سیاسی) و قدرت مالی هستیم، آمریکای لاتین از خاصبودگی (پارتیکولاریته) قطعی برخوردار است.
چه معنایی دارد که از «قدرت همهکس» سخن بگوییم؟ معنایش کنشورزی در هماهنگی با ظرفیتی است که به هرکس و همهکس تعلق دارد. اگر به خیابانها بریزید تا از حقوق کمپانی کلارین[۶۲] [۶۳]دفاع کنید، به نام اصل دموکراتیک نیست که وارد خیابان شدهاید، بلکه در مقابل، به نام اصول دیگری است: مثلاً به نام آنکه عدهای چیزهایی میفهمند و دیگران از فهم آنها بیبهرهاند و مواردی از ایندست. این بدان معنا نیست که هر کس که به خیابان میریزد در موضع [جناح] راست قرار میگیرد. سخن گفتن از قدرت همهکس به معنای طرف امر «جهانشمول» را گرفتن است. قدرت همهکس یعنی ظرفیتی وجود دارد که هیچ گروهی قادر به انحصاریکردن آن به کام خویش نیست، چه گروهی وابسته به الیگارشی قدرت باشد و چه «طبقهی کارگر» که مدعی است آن قدرت به او تعلق دارد. هیچ گروه منفردی نیست که قادر به نمایندگی آن امر «جهانشمول» یا همانا «امر سیاسی» باشد. اصولی وجود دارند که ما میتوانیم برای درک کامل این «همهکس» آنها را به کار بگیریم. میتوانیم از خویش بپرسیم که آن اصل کنشورزی چیست که در شرایط عملی حاضر تا آخرین لحظه تاب ایستادگی خواهد داشت؟ بنابراین باید مجموعهای از اشکال تحقیق و ارزیابی را به کار اندازیم تا این تمایز را به آزمون بگذاریم و تشخیص دهیم که آیا این «همهکس» صورتی است جهانشمول و یا مصداقی از آن منافع خصوصی است.
مدیر میزگرد:
پرسش دیگر حضار در جلسه آن است که آیا واقعاً ممکن است که در دموکراسی حقیقی زندگی کنیم یا باید پذیرای این واقعیت شویم که قرار است تحت حاکمیت الیگارشیهای مسلطی باشیم که به تناوب از پی یکدیگر ظاهر میشوند و در فواصل آنها [گاه و بیگاه] اعتراضاتی مردمی را شاهد هستیم؟
ژاک رانسیر:
من حتی تصویری کاملاً مبهم نیز از آنچه در آینده پیشروی ماست در ذهن ندارم. نکتهی کلیدی برای من دیدن آن است که لحظهی حال دربهایی را به روی آینده گشوده یا میبندد؛ و اندیشیدن است به لحظهی حال، چونان عنصری که گشاینده یا مسدودکنندهی آن دربهاست. کسانی هستند که فکر میکنند، مانند اصحاب ژورنال تیکن یا کمیتهی نویسندگان گمنام چپ در فرانسه[۶۴]، که تنها یک نوع از آشفتگی است که راه را برای رهایی خواهد گشود. از سوی دیگر تونی نگری را داریم که به زعم او خود فرایند کار ذیل شرایط سرمایهدارانه است که شرایط را برای کمونیسم آینده فراهم خواهد کرد. گروههایی هستند که از این بحث میکنند که شرایط عینی باید به بلوغ لازم برسند و ما باید پیشگامانی را خلق کنیم و اینکه طی پنج هزار سال آینده سرانجام انقلابی به وقوع خواهد پیوست و مواردی از این قبیل.
من در مقابل تمام اینها میگویم «نه» و بر این آلترناتیو حضور مردمی در پاسخ به تصرف قدرت همگانی توسط دولت و یا قدرتهای مرتبط با [کانونهای] قدرت مالی، پای میفشارم. شرایط اولیهی هر آیندهی دیگرگونی آن است که ما در شرایط عملی حال حاضر خویش بر اساس شیوههایی مشترک از اندیشیدن، شیوههایی از تصمیمگیری مشترک، و گروههای کوچک خودگردانی که میتوانند به «همهکس» قدرت ببخشند، سپهرهایی از اقدامات خلاقه را [گشوده و] وسعت ببخشیم. آن شرایط لازم برای آیندهای که بازتولیدی از شرایط امروز نیست، کجا هستند؟ همینجا و در همین لحظهی حال. شرایط کنونی به کجا خواهد انجامید؟ نمیدانم. آنچه میدانم این است که با خلق گروههای خودگران بیانگر و قدرتمند، با خلق شیوههایی تازه از کاربرد ظرفیتهای «گمنامان»[۶۵]، تحقق و دستیابی به آلترناتیوی برای شرایط حاضر امکانپذیر خواهد بود. به بیان دیگر، تحقق آن آینده در گرو حفظ و نوبهنو کردن صورتهایی از قدرت و وجود امکانپذیر خواهد بود که «الیگارشیک» نباشند.
ارنستو لاکلائو:
میخواهم سهم دیگری در این سردرگمی عام[۶۶] داشته باشم[۶۷] و بگویم: دریدا و دلوز هر دو بخشی از تحلیلهایشان را بر روابط «نمایندگی» متمرکز کردند. جالب اینکه عکس این را ادعا میکردند، اما من فکر میکنم که این کاری است که میکنند [و در واقع به روابط نمایندگی میپردازند]. دلوز میگوید: «نمایندگی «نمایشگری»[۶۸] را مفروض میگیرد، اما از آنجا که این «نمایشگری» بکر و اصیل هرگز پدیدار نمیشود، آن نمایندگی نیز از معنا تهی میشود». دریدا میگوید: «از آنجا که هیچ «نمایش» بکر و اصیلی وجود ندارد[۶۹]، هر آنچه هست «بازی نمایندگی»[۷۰] است». این «نمایش» دریدایی امکانهای بیشتری را برای تحلیل سیاسی فراهم میکند. به یک معنا آشکار میشود که در جایی که بحث نمایندگی در میان است، چیزی «بیرون از متن» وجود ندارد. هیچ چیز رادیکالی «بیرون از» میدان سیاست مبتنی بر نمایندگی وجود ندارد. برساخت مخالفتها نیز باید از دل میدان منطق نمایندگی شکل بگیرد.
این منطق نمایندگی میتواند به اشکالی الیگارشیک منجر شود، و یا در حالتی بدیل، از طریق راهبردهایی که میتوانند درون میدان نمایندگی پرورش یابند، دموکراسی رادیکالتری دامن بگیرد. من با این نظر موافق نیستم که دموکراسی بیرون از سیاست وجود دارد و سیاست چیزی در تقابل با دولت است. البته، با مستثنیکردن دولت به اشکال کنونی آن. با اینحال چیزی در منطق دولتمحورانه وجود دارد که از دولتهای تاکنون تبلوریافته که ما در مقابلشان قدعلم میکنیم، فراتر میرود و آن «سهمی است برای آن مردمانی که [تاکنون] سهمی نداشتهاند» و ژاک هم دربارهی همانها سخن میگوید؛ همان مردمی که در ستیز با نظام مستقر هستند و باید به عرصهی مشارکت کشانده شوند و به راههای گوناگون صدایی از آن خویش داشته باشند. با اینهمه، باور من این است که این ضرورتاً از مجرای یک فرایند برساخت سیاسی و از طریق سازوکارهای نمایندگیمحور امکان تحقق مییابد.
ژاک رانسیر:
من بر این باور نیستم که انواعی اصیل از «نمایش»، «مردم» و یا «ارادهی مردمی»؛ چه داوطلبانه[۷۱] و چه همگن، وجود دارند. البته که وجود ندارند. با اینحال همواره «مردم»ی خواهند بود که خیابانها را اشغال خواهند کرد و خواهند گفت که «ما «مردم» هستیم»[۷۲] و دموکراسی برای من همین است. نه بر حسب آنکه تمام مردم آنجا وحدتی ظاهری داشته باشند، بلکه به جای آن «پیکرهای از مردم»[۷۳] در آنجا خویش را به نمایش خواهد گذاشت. آن «پیکره از مردم» حاصل به نمایش درآمدن ظرفیتی است که به هیچ گروه خاصی و هیچ پیشگامی و هیچ علم سیاسی خاصی متعلق نیست و در عوض به ظرفیت هرکس و همهکس تعلق دارد.
چیزی به عنوان «علم سیاسی» وجود خارجی ندارد و آنچه هست «علم دولتی»[۷۴] است. اغلب هم اینگونه میپندارند که «علم دولتی» (یا علم نظرسنجیها)[۷۵] همان «علم سیاسی» است. با اینحال در واقع هیچگونهای از «علوم سیاسی» وجود ندارد و تنها با «نمایش»هایی روبرو هستیم؛ نمایشهایی از «سیاست»؛ [یا] همان «مورد»ها. احتمالاً ما به این نمایشها نسبت «نمایندگی» میدهیم اما باید دربارهی ابهامات [و سردرگمیهای] احتمالی حاصل از این کار مراقب باشیم، زیرا آنچه را «نمایندگی» مینامند، و در واقع «بازی انتخاباتی»[۷۶] است، تنها یکی از اشکال متنوع «نمایشگری» است. باید اشکال دیگری از نمایش نیز وجود داشته باشند: اشکال خودگردان نمایشگری قدرتی جایگزین، بیش از همه هنگامی که گونهی پارلمانی نمایندگی به انقضا [و زوال] تقریبی دچار شده باشد. این همان چیزی است که باید کاملاً [بر همگان] آشکار و روشن شود.
لطفا در نقل و ارجاع به مطالب، با ذکر نام آبسکورا و مشخصات تهیهکنندگان مطالب، حقوق ما را محترم بشمارید.
متن اصلی:
[۱] Antithetical
[۲] ۱۵-M movement
[۳] Amador Fernández
[۴] Tinta Limón
[۵] Democracy today
[۶] system of government یا به تعبیری نظامی در خدمت دولت
[۷] Conflictual
[۸] Disruptive
[۹] labor power
[۱۰] Intelligence
[۱۱] Ability
[۱۲] self-organizing
[۱۳] The ungovernable
[۱۴] On display
[۱۵] What is possible
[۱۶] Communal life
[۱۷] Political undercurrent
[۱۸] Form of state
[۱۹] Autonomous
[۲۰] Theme
[۲۱] the relationship between democracy and representation
[۲۲] Shades of disagreement
[۲۳] Popular identity
[۲۴] Geneva
[۲۵] Major states
[۲۶] Moment of representation
[۲۷] Lesser evil
[۲۸] Homogeneous popular will
[۲۹] Democratic will
[۳۰] Popular will
[۳۱] Dual
[۳۲] آن دوگانگی به این معناست که نمیتوان گونهای از نمایندگی را مطالبه کرد که متضمن احتمال الیگارشیکشدن قدرت نباشد – م
[۳۳] Jean-Luc Mélenchon (the leader of the Front de Gauche)
[۳۴] restructuring of the political system
[۳۵] the moment of the basic formation of the popular will
[۳۶] the moment of representation
[۳۷] Universality
[۳۸] Totality
[۳۹] Political community
[۴۰] Private interest
[۴۱] System of needs
[۴۲] (statist) totality and (private) dispersion
[۴۳] Particularity
[۴۴] fragmentation
[۴۵] Integral state
[۴۶] political mediation
[۴۷] Ultra-libertarianism
[۴۸] War of positions
[۴۹] democratic principle of equality
[۵۰] Confiscation
[۵۱] privatization
[۵۲] obsolete
[۵۳] short, non-renewable and non-cumulative terms of office
[۵۴] permanent privatization
[۵۵] everybody
[۵۶] Anybody
[۵۷] Existence, democracy and politics
[۵۸] فرناندز یادآور میشود که اشارهی رانسیر به آرژانتین سال ۲۰۱۲ است.
[۵۹] Audiovisual monopolies
[۶۰] نستور کریشنر رییسجمهور آرژانتین طی سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۷
[۶۱] Expression
[۶۲] company Clarín
[۶۳] گروه رسانهای کلارین بزرگترین هلدینگ رسانهای در آرژانتین است – م
[۶۴] Tiqqun or the Invisible Committee
[۶۵] The anonymous
[۶۶] general confusion
[۶۷] به نظر کنایهی لاکلائو به حرفی است که در ابتدای گفتگو دربارهی واگذاری عنان بحث به رانسیر به منظور تجلی ارادهی همگانی میزند و گویی در انتهای بحث آنچه آشکار شده پیچیدگیهای بیشتری از موضوع مورد بحث است – م
[۶۸] presentation
[۶۹] یا به تعبیری هیچ نسخهی «اصل»ی برای «نمایش» وجود ندارد – م
[۷۰] games of representation
[۷۱] voluntary
[۷۲] we are the people
[۷۳] figure of the people
[۷۴] governmental science
[۷۵] the science of the polls
[۷۶] electoral game
دیدگاهتان را بنویسید