دنیل راجرز[۱] • برگردان: نوح منوری •
نولیبرالیسم همهچیزخوار زبانشناختی[۲] زمانهی ماست؛ نو-واژهای که تمام واژگانی پیرامونی خود را تهدید به بلعیدن میکند. بیست سال پیش اصطلاح «نولیبرالیسم» بهندرت جایی در مباحثات انگلیسیزبان داشت. [اما] در حال حاضر [واژهای] تقریباً گریزناپذیر است که در مورد همه چیز از معماری، فیلم، و فمینیسم گرفته تا سیاستهای دانلد ترامپ و هیلاری کلینتون به کار میرود. جستجوی کاربردهای «نولیبرالیسم» در پایگاه داده ProQuest در فاصلهی سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۹ شما را به کمتر از ۲۰۰۰ عنوان میرساند. [در حالی که] از بحران اقتصادی ۲۰۰۸-۲۰۰۹ تا کنون این رقم از۳۳۰۰۰ عنوان فراتر رفته است.
اصطلاح «نولیبرالیسم» در جناح چپ برای چنین مواردی به کار میرود: تشریح احیای ایدههای لسهفر در آنچه هنوز در اکثر حوزهها، اندیشهی اقتصادی «محافظهکارانه» نامیده میشود؛ بهراهانداختن کارزار علیه برنامههایی چون مالیاتستیزی، دولتستیزی، و ستیز با اتحادیههای کارگری که از طرحها و برنامههای تاچر و ریگان تا خیزش تیپارتی[۳] و انجمن درونحزبی آزادی[۴] را در برمیگیرد؛ توصیف ویژگیهای بازار جهانی اقتصاد که احکام و الزامات آن هماکنون بر جهان سیطره دارد؛ به باد انتقاد گرفتن سیاستهای حزب دموکرات مرکزگرای بیل و هیلاری کلینتون؛ و نام نهادن و اشاره به آن فرهنگ و ادراکاتی که اذهان و اعمال ما را آکنده و اشباع کرده است.
در همهی این مباحثات، پای اقسامی حیاتی از مناقشات و موضوعات مادی در میان است، اما سیاستهای واژگانی[۵] نیز به نقشآفرینی [خاص خود] مشغولاند. نامگذاری مهم است، [زیرا] توجهات و دستورکارها را [بر موارد خاصی] متمرکز میکند، موجبات و راهبردهای کنشورزی را رقم میزند، و همپیمانانی را جمع (یا دفع) میکند. آیا این همهجاگیر شدن سریع «نولیبرالیسم» نشانه و شاهدی بر شدت و حدت الگویی است که بر گردش امور جهان حاکم است؟ یا هشداری است که یک واژه، که با تصرف معانی متعدد شتاب میگیرد و در مجادلات فراوانی به کار میرود، پدیدههای متعددی را به یکدیگر [گره میزند و] میچسباند، و واژههای زیادی را در پیرامون خود میبلعد، ممکن است [در نهایت] دیدن [و درک] نیروهایی را دشوارتر کند که در زمانهی ما به سستی و شکنندگی دچارند و نیز بر دشواری درک آن بیافزاید که در کجا میتوان امکانهایی برای مقاومت پایدار یافت؟
خاستگاههای «نولیبرالیسم»
کاربرد فعلی «نولیبرالیسم» در مواضع چپ آمریکایی از خلال گذشتهای ممکن شده است که به مراتب آشفتهتر از آن چیزی است که معمولاً شناخته شده است. [اما] رشد سریع [کاربرد] این واژه این تهدید را به وجود آورده است که مجموعهای از اصطلاحاتِ هماکنون موجودی را به ابهام بکشاند که گزندگی تحلیلی و سیاسی آنها نافذتر [و دقیقتر] از آن هالهی معنایی است که [کاربرد مفهومی چون] «نولیبرالیسم» متضمن آن است. در زمانهای که بیش از پیش لازم است که واقعگرایی اجتماعی در زبان [و بیان] ما متبلور شود، اگر نیروهای مترقی بخواهند مفهوم «نولیبرالیسم» را در حوزهی سیاسی بهکار گیرند، معایب شدید آن هویدا میشود. مزیت نولیبرالیسم وسعت دامنهی کلامی و مفهومی آن است. با اینحال پیش از آنکه نولیبرالیسم همهی واژگان پیرامونی خود را ببلعد، باید از خود بپرسیم آیا مزیتی که [از طریق کاربرد این مفهوم] به دست میآوریم، به تعهدات [و مسائل] بالقوهی ناشی از کاربرد آن میارزد یا خیر.
«نولیبرالیسم» خاستگاه یا تبار واحدی ندارد و پیشینهی کاربرد شفاهی آن به مجموعهای از شروعهای ناموفق بازمیگردد. در قرن نوزدهم، آن اصطلاح قدرتمندی که سیاست بر محور آن جریان مییافت، «لیبرالیسم» بود. در سراسر اروپا و آمریکای لاتین، احزاب سیاسی لیبرال از بیشینه کردن آزادی شخصی و اقتصادی دفاع میکردند: تجارت آزاد، اقتصادهای لسهفر، دولتهای ضعیف، و آزادی گسترشیافتهی اندیشه و عقیده. در اواسط قرن نوزدهم، «لیبرالیسم» اصطلاحی جسورانه بود، پرچمی بود که تحت لوای آن برای گسترش آزادی در حیطههایی هر چه بیشتر از نظم اجتماعی سلطنتطلبانه و مرکانتیلیستی مبارزه میکردند. [چنان خوانشی از لیبرالیسم] به هیچ عنصر تعدیلگر [و مشروطکنندهای] نیاز نداشت.
نخستین کسانی که «جدید» (نو) را به «لیبرال» افزودند، شورشیان درون حزب لیبرال بریتانیا بودند که تلاش کردند تعهد به آزادی را از تعهد به پروژهی لسهفر تفکیک کنند. آنان در دوران سخت دههی ۱۸۸۰ این بحث را پیش کشیدند که آزادی حداکثری از قدرتهای دولت، [عملاً] آزادی واقعی را افزایش نمیدهد. آزادی باید در مقابل اقدامات منفعتطلبانهی اربابان درندهخو، کارفرمایان استثمارگر، و منافع انحصارطلب، توسط دست جبرانگر (برابرکننده) دولت تضمین شود. سهم اعظم معماری فکری دولتهای رفاهی اواسط قرن بیستم در بریتانیا و ایالات متحد، کار این لیبرالهای جدید و جامعهآگاه بود. جان مینارد کینز و ویلیام بوریج و همینطور فرانکلین روزولت «لیبرالهای جدید» از این نوع بودند. سرانجام در دههی ۱۹۴۰ این معنا از اصطلاح «لیبرالیسم جدید[۶]» ناپدید و از جریان سیاسی در بریتانیا محو و ذیل برچسب «لیبرالیسم نیودیل[۷]» در ایالات متحد طبقهبندی شد.
در اواخر دههی ۱۹۴۰ و در اروپای قارهای، واریاسیونها [و پیچشها]ی مفهوم «نولیبرالیسم» شاهد آغازی دیگر و البته اینبار اجمالیتر بود. در آن مقطع گروه کوچکی از اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی پیرامون فریدریش فون هایک [گرد آمدند و]، عزم آن کردند که مسیری میان سوسیالیسم و لیبرالیسم اقتصادی لسهفر کلاسیک ترسیم کنند که برتری آزادی را حفظ کند و در عینحال در برابر فشارها و ناپایداریهایی که طی دههی ۱۹۲۰ به بار آمد کمتر آسیبپذیر باشد. «نولیبرالیسم» از جمله اصطلاحات [چندمعنایی و] چترواری بود که پیشنهاد شد. کاربرد این برچسب اما تداوم چندانی نیافت. هایک از این اصطلاح بیزار بود. متنفذترین شرکتکنندگان آلمانی [ِآن حلقه]، خیلی زود [اصطلاح] «نولیبرال» را به نفع «اردو-لیبرالیسم[۸]» و در نهایت «اقتصاد بازار اجتماعی[۹]» کنار گذاشتند، [که] طرحی [بود] برای اقتصاد مختلط، که از طریق حزب دموکرات مسیحی، بر سیاستگذاری در آلمان پس از جنگ تسلط یافت. میلتون فریدمن، جوانترین و متهورترین آمریکایی در آن حلقه در دهه ۱۹۴۰، در مقالهای به سال ۱۹۵۱ از اصطلاح «نولیبرال» برای توصیف اندیشهی خود استفاده کرد. با اینحال هیچ چیز یکسره «نو»یی در مورد سیاست اقتصادی فریدمن وجود نداشت. فریدمن کارخانهای یکنفره [برای تولید] بسیاری از پیشنهادهای جسورانه و لیبرتارینی بود که امروزه «انجمن درونحزبی آزادی» خواهان صورت قانونی بخشیدن به آنهاست. اندکی پس از آن فریدمن برچسب «نولیبرال» را برای خودش به کار برد تا شاهدی بر همراهی او با [دیدگاه] لیبرال «رادیکال» یا همان «لیبرال» خالص [و بیشائبه] از نوع کلاسیک قرن نوزدهمی باشد.
معنای سوم و غامضتر برای اصطلاح «نولیبرال» از رویدادی جدیدتر ناشی شده است: راهحل شوکدرمانی برای [مقابله با] تورم خارج از کنترل شیلی پس از خلع کردن دولت سوسیالیستی ملت در دهه ۱۹۷۰، توسط دیکتاتوری نظامی که با مشاوره از مشاوران دپارتمان اقتصاد دانشگاه شیکاگو بر شیلی تحمیل شد. [با این حال] اکثر کسانی که بر کنار زدن وحشیانه و ناگهانی سیاستهای اقتصادی دولت آلنده و جایگزینی آن با بودجههای ریاضتی، خصوصیسازی شرکتها و نظام بازنشستگی دولتی، لغو کنترل قیمتها، لغو اغلب محدودیتهای تجارت خارجی، و غیرفعال کردن اتحادیههای کارگری نظارت داشتند، خود را «نولیبرال» نمیخواندند. برخی اقتصاددانان شیلی اصطلاح «نولیبرالیسم» را از خوانش آلمانی خویش اقتباس کرده بودند. با اینحال اکثریت قریب به اتفاق استفادهکنندگان اصطلاح «نولیبرالیسم» در شیلی، منتقدان رژیم نظامی بودند و از پروژهی ارتجاعی آن رژیم مبنی بر تحمیل نسخهای تازه از لیبرالیسم لسهفری بر ملتی در بند، به تنگ آمده بودند. نولیبرالیسم به سبک شیلیایی برای منتقدانش به معنای لیبرالیسمی قرن نوزدهمی بود که عنصر آزادی سیاسی را [که مهمترین میثاق اندیشهی لیبرالی است] از آن زدوده بودند. اصطلاح «نولیبرالیسم» در مباحثات آمریکای لاتین دامنگیر شد و از آنجا راهش را دوباره به مباحثات اروپایی دربارهی اقتصاد سیاسی گشود.
در نهایت، چهارمین جعل مفهوم «نولیبرال»، مستقل از سه مورد اول، در سال ۱۹۸۳ با مانیفست نولیبرال ۱۹۸۳ چارلز پیترز[۱۰] پدیدار شد. مطابق کاربرد پیترز از این واژه، «نولیبرالیسم» فراخوانی برای بازگرداندن لیبرالیسم اقتصادی قرن نوزدهمی نبود، بلکه به جای آن خواستار تعدیل جاهطلبیهای لیبرالیسم اجتماعی نیودیل به ویژه در ارتباط با امتیازات اتحادیههای کارگری و استحقاقات رفاهی بود. [نولیبرالیسم در این معنا] تأثیر زیادی بر سیاستهای بیل کلینتون و دولت او داشت. با اینحال اصطلاح بهکار رفته در سخنرانیهای سیاسی [بیل کلینتون] نه «نولیبرالیسم» بلکه «عملکرد فراجناحی»[۱۱] بود.
اصطلاح «نولیبرال»، در هر یک از این شیوهها و [بازآفرینیها]، میان همهی کاربردها و موقعیتهای گوناگون در گردش بوده، بیآنکه با هیچیک پیوندی قطعی [و ضروری] داشته باشد. اگر خط مستقیم تبارشناسانهای را تا خاستگاه این اصطلاح امتداد ببخشید، مسیری مملو از ناسازگاری و وقفه مییابید. «نولیبرالیسم» اصطلاحی بود که توسط گروههای مختلف به منظور اهداف مختلف به پیش برده شد و به دفعات از داشتن حاملان و مدعیانی جدی بازماند. سپس اما به طور ناگهانی در اواسط دههی ۱۹۹۰ اوج گرفت. نولیبرالیسم نزد چپ دانشگاهی، هم هوسی زبانشناختی و هم [امری] هژمونیک و مسلط بر روزگار ماست.
مسأله این است که مقولات فربه و با مصادیق متنوع و متضاد، تشخیص سیاست عملگرایانه و اجراپذیر را دشوارتر میکنند.
واکاوی «نولیبرالیسم»
موفقیت «نولیبرالیسم» برای برخی از آنانی که از این چرخش ناگهانی در زبان سیاسی دچار شگفتی شدهاند، معیاری برای توخالیبودن و تهیبودگی ماهوی[۱۲] آن است. دو دانشمند علوم سیاسی در سال ۲۰۰۹ پس از مطالعهای دقیق، «نولیبرالیسم» را «توده-آشغال مفهومی[۱۳]» خواندند: واژهای که تقریباً هر پدیدهای را میتوان در دل آن قرار داد و با هر تعدادی از معانی تودهزبالههایی برای «بازیافت» ساخت. دیگران آن را برچسب و صفتی خالی و تهی خواندهاند.
با این حال مشکل «نولیبرالیسم» نه این است که معنایی ندارد و نه آنکه معانی بیشماری دارد؛ بلکه این است که این اصطلاح به چهار پدیدهی متمایز [و مجزا از یکدیگر] اطلاق شده است. «نولیبرالیسم» نخست، به معنای اقتصاد سرمایهداری متأخر دوران ماست؛ دوم، به رشتهای از ایدهها اشاره دارد؛ سوم، مترادف با مجموعهای از اقدامات سیاستگذارانهی [رایج و] غالب در سطح جهانی است؛ و چهارم، [برچسبی است] برای آن نیروی هژمونیک فرهنگی که ما را احاطه و در دام خویش گرفتار ساخته است. البته این چهار [نوع] نولیبرالیسم به شکل پیچیدهای با یکدیگر مرتبط هستند. با اینحال خود عمل قرار دادن آنها در یک دسته، گرهزدن [و در نتیجه پوشاندن] تفاوتهایشان، جزئیات نامنقحشان، و درک روشن از روابط واقعاً موجود میانشان، [آنهم] ذیل پوشش واژهای واحد، ممکن است به شکلی گمراهکننده موجب ابهامافکنی در آن چیزی شود که ما به داشتن دید و درکی شفافتر از آن نیازمندیم. بدون این جلوه از هویت [و دلالت] مشترک که واژهی «نولیبرالیسم» به این چهار پدیده [بخشیده و] میبخشد، هر کدام از آنها دقیقاً چه شکل و شمایلی خواهند داشت؟
سرمایه داری مالی: نولیبرالیسم به مثابهی اقتصاد
نولیبرالیسم نوع ۱ – نولیبرالیسم به مثابهی اقتصاد – نامی برای اشاره به مرحلهای در تاریخ سرمایهداری است. نولیبرالیسم [در این معنا] نمایندهی نظامی اقتصادی است که [در آن] سرمایهی مالی جهانی در سراسر دنیا [بیمهار] رها شده [و دامن گسترده] است. نولیبرالیسم نوع ۱ ملزومات گونهای از سرمایهداری جهانی را در بطن سیاست و فرهنگ حک میکند که خود را با اتکا بر جریان آزاد سرمایه، کالاها، کار فکشده[۱۴]، و سیاستهای دولتی سازگار با بازار سرپا نگاه میدارد. نولیبرالیسم نوع ۱ به همان شیوهی سرمایهداری شرکتی «محاط» (یا درونیشدهی)[۱۵] میانهی قرن بیستم متکی بر دولت نیست، با این حال آفریدهی دولت حداقلی نیز نیست؛ بلکه، وابسته به ساختارهای پیچیدهی حمایتهای نهادی، تنظیمات سازگار با کسبوکار، و فرصتهای سرمایهگذاری آزاد است که به شیوههای مختلف در سراسر جهان به نمایش درآمده است.
[نولیبرالیسم نوع ۱] شکننده است و نیاز به عملیات نجات منظم تحت کنترل دولت دارد تا از [عواقب] بحرانهای مکرر نقدینگی و سرمایهگذاری بیش از حد مصون بماند. همچنین نیاز به حمایت مستمر دولت برای حفظ حاشیه سودی دارد که همیشه در معرض خطر است- قریب به آنچه دیوید هاروی در کتاب خود «تاریخچه مختصر نولیبرالیسم» (۲۰۰۵) مطرح کرده است، [کتابی] که بیش از هر عامل دیگری به شهرت «نولیبرالیسم» نزد خوانندگان آمریکایی کمک کرد. هاروی این بحث را پیش کشیده است که پروژهی بازسازی نولیبرال که از دل اختلال ساختاری اقتصاد جهانی در دههی ۱۹۷۰ میلادی متولد شده است، با «بحران انباشت سرمایه» در این عصر آغاز شده است. «این بخشی از نبوغ نظریهی نولیبرال بود که پوششی خیرخواهانه برای واژههای فریبا و خوشآوایی مانند آزادی، انتخاب، و حقوق فراهم کرد». واقعیت تلخ اما این است که نولیبرالیسم در واقع پروژهای برای «بازسازی قدرت طبقاتی عریان» است. نولیبرالیسم نوع ۱ مستلزم رضایت سیاسی و فرهنگی است، با این حال موتور محرک آن ضرورت [تداومبخشی به جریان] انباشت سرمایهدارانه است.
بنیادگرایی بازار: نولیبرالیسم به مثابهی پروژهای فکری
نولیبرالیسم نوع ۲ به جای ساختار اقتصادی به رشتهای از ایدهها اشاره دارد. [این تعریف] نولیبرالیسم را به جای نیازهای طبقهی مسلط سرمایهداری، مبتنی بر پروژهای فکری میداند: بازسازی اندیشهی اقتصادی اواخر قرن بیستم پیرامون پارادایم «بازار کارآمد[۱۶]». اخیرترین تاریخنگاریهای اندیشهی اقتصادی «نولیبرال» به ویژه روی حلقهی هایک و انجمن مونت پلرین[۱۷] که هایک موفق به سازماندهی آن در ۱۹۴۷ شده بود متمرکز میشوند. آزادی، دغدغهی غالب آن حلقه و پیش از آنها دغدغهی لیبرالهای لسهفر قرن نوزدهمی بود. با اینحال چنانکه مورخی به نام انگس برگین[۱۸] در کتاب «اقناع بزرگ: اختراع دوبارهی بازارهای آزاد پس از رکود» (۲۰۱۲) نشان داده است، برجستهترین ویژگی گروه مونت پلرین، نه استحکام ایدئولوژیک بلکه گرایشهای چندگانه و ناسازگار آن بود. در آن مقطع نزد هایک، هدف [و دغدغهی] کلیدی نه مقابلهی بنیادین با دولت رفاهی، بلکه به عقب راندن برنامهریزی دولتی سوسیالیستیِ زمان جنگ بود. آلمانیها، دولت اردولیبرال را به عنوان عنصر ضروری به منظور مهیا کردن شرایطی برای آزادی، به ویژه برای مقاومت در برابر گرایشهای سرمایهداری به ایجاد انحصار، ترسیم میکردند.
علیرغم توجهی که در حال حاضر به هایک میشود، موتور واقعی تئوری اقتصادی نولیبرالیسم نوع ۲ کار بسیار متأخرتر اقتصاددانان خرد بود که پس از بحران رکود تورمی دههی ۱۹۷۰ بر این حرفه [اقتصاد] تسلط یافتند. در چشم عموم، چشمگیرترین چالش تئوریک دوران، رقابت میان نظریههای کینزی و پولی چرخهی کسبوکار بود. با این حال بسط [نظری] دیرپایتر [ِ نولیبرالیسم نوع ۲] نتیجهی بهکار گرفتن هرچهعمیقتر نظریهی قیمت در تحلیلهای معطوف به رفتار انسانی بود. نظریههای سرمایهی انسانی، انتخاب مصرفکننده، و ارضاء و تأمین ترجیحات[۱۹]، بیشینهسازی فایدهی فردی[۲۰]، فواید متقابل تجارت آزاد و مزیت رقابتی، و از همه مهمتر، اصول «کارایی بازار[۲۱]» پیشروی طولانی خود را در قلب [و هستهی] پارادایمی حرفهی اقتصاد آغاز کردند.
برخی از کسانی که در تئوری اقتصادی کارهای شایان توجهی انجام دادند، به ویژه کسانی که پیرامون پارادایم «انتخاب عمومی» گرد هم آمدند، شدیداً مخالف اقدامات دولتی بودند. [موضوعاتی از جمله توجه به] رفتار «رانتجویانه» آنهایی که برای سودهای غیررقابتی به دنبال دولت بودند، نفع شخصی که ریشهی هر جزء از کنش سیاسی بود، امکانناپذیری تضمین برخورداری از مزیت انحصاری پایدار در غیاب حمایت دولت، بیفایده و ثمر بودن اغلب اشکال تنظیمات و مقررات، و «مخاطرهی اخلاقی[۲۲]» حمایت دولتی از ریسکها به شدت در همهی محافل گسترش یافت. با این حال، این صورتبندیهای مجددِ انگیزههای ضددولتی لیبرالیسم قرن نوزدهمی، یکتنه موجب معکوسشدن روند وقایع نشدند. هنوز هم اغلب اقتصاددانان باور دارند که تنظیمات و مقررات اقتصادی جایگاه [و اهمیت] خود را دارند، [زیرا] مواهب و کالاهای عمومی و شکستهای بازار وجود دارند، بازتوزیع درآمدها در مواجهه با فقر یا درجهی بالای نابرابری کارکرد عمومی مشروعی به شمار میآید، و این که بازارها راهحلهای جهانشمول برای همهی مشکلات انسانی نیستند.
آنچه انقلاب اقتصاد خرد انجام داد، نه ارائهی مجموعهای یکدست از پاسخها، بلکه ساختن جعبه ابزار مفهومی قدرتمندی برای حل تقریباً هر مسئلهای در باب بیشینهسازی[۲۳] بود. به این ترتیب و قطع نظر از گروه مونت پلرین متقدم، امروزه شرح و بسط شیوهای که [مطابق آن] تقریباً هر گونهای از فعالیتهای انسانی را میتوان از لحاظ قیمت و کارکردهای بازاری درک کرد، نه به عنوان پروژهای که بر خود برچسب «نولیبرال» میزند بلکه به عنوان بخشی از اصول هستهای و بدیهی (مبتنی بر عقل سلیم) تجارت، به خروجی معمول سمینارهای اقتصادی تبدیل شده است.
سرمایهداری فاجعه: نولیبرالیسم به مثابهی سیاستگذاری
نولیبرالیسم نوع ۳ نام پدیدهای متفاوت است که از لحاظ سیاسی قدرتمند اما به لحاظ فکری از انسجام کمتری نسبت به نوع دوم برخوردار است. نولیبرالیسم نوع ۳ به مجموعهای از اقدامات سیاستگذارانهی دوستدار کسبوکار اشاره دارد که از دههی ۱۹۷۰ به شکل گستردهای از طریق سیاست جهانی و داخلی گسترش یافته است. برخی از این اقدامات سیاستگذارانه را خود نظریهپردازان اقتصادی رقم زدند و [البته] بسیاری از آن اقدامات نیز حاصل فعالیت کارآفرینان مستقل حوزهی سیاستگذاری بوده است. اکنون آن اقدامات سیاستگذارانه به طور فزایندهای، از اتاق فکرهای سیاستگذاری و گروههای ذینفوذی صادر میشود که از سوی جناحهای (به تعبیر دیوید هاروی) «طبقهی مسلط[۲۴]» مورد حمایت مالی قرار میگیرند. فارغ از منبع صدورشان، این اقدامات خود را بیشتر با استفادهی عملیشان نشان میدهند تا جنبههای ایدئولوژیک و نظری. این اقدامات، همانند برنامهی ریاضتی که به شیلیِ تورمزده تحمیل شد، خود را برآمد ناگزیر و ضروری روند وقایع و رخدادها جا میزنند. شعار مشهور نولیبرالیسم نوع ۳ که مارگارت تاچر [آشکارا] بیان میکرد این بود: «آلترناتیوی وجود ندارد».
عموماً اینگونه است که مقاطع بحرانی فرصتی برای این دسته از سیاستهای «انتقالی» ایجاد میکنند تا خود را با زور تحمیل کنند. اصلاحات ریاضتی که توسط صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و دیگر وامدهندگان بینالمللی در دهه ۱۹۸۰ به ملتهای بدهکاری تحمیل شد که با بحرانهای بازپرداخت از پای درآمده بودند، مصداقی بارز و خاصه دراماتیک از این مورد بود. طبق قواعد «توافق واشنگتن»، هزینهی اجتنابناپذیر بازسازی بدهیها شامل نظم دادن به اقتصاد کشورها از طریق اعمال کاهشهای شدید در هزینههای عمومی، حذف شرکتهای اقتصادی دولتی، و دسترسی باز برای تجارت و سرمایه بود. بحرانهای اقتصادی از انواع مختلف، امکانهای سیاسی برای برنامهی ریاضتی مارگارت تاچر و کاهش مالیات رونالد ریگان ایجاد کردند. همانطور که نائومی کلاین نشان داده است، شوک درمانی اقتصادی، بهتقریب از همان الگویی برای نفوذ بهره برد که حملهی نظامی مبتنی بر راهبرد «شوک و هیبت» [با هدف تصرف سریع] به عراق بر آن متکی بود. فجایع اقتصادی مانند مخاطرهی ورشکستگی کامل نیویورک در سال ۱۹۷۵ و ورشکستگی فاجعهبار دیترویت در سال ۲۰۱۳ ناگهان تمام بهانههای لازم را برای عقبنشینی در خدمات عمومی، بودجهها و برنامههای رفاه اجتماعی فراهم آورد. طوفان کاترینا پس از سال ۲۰۰۵ برای نیواورلئان همان کار را انجام داد. [این فاجعه] با ورود رقبای خصوصی که به درون میدان تاختند تا جای مدارس دولتی را بگیرند، با سرعت غریبی از نظام مدارس دولتی آن منطقه معنا و محتوازدایی کرد. اوباماکر به جای آنکه حاصل فاجعهای آشکار باشد، به میانجی تنگنایی سیاسی شکل گرفت. با اینحال ایدهی [ابتکاری و] آزمایشی آن مبنی بر استفاده از بازارهای دولتساخته در بیمهی درمانی، محصول پویش مشابهی بود: بازار مکارهای شکل گرفته بود از گروههای ذینفع، فوریت سیاسی، و عدم اطمینان در سیاستگذاری که در آن ارائهی طرحی سیاستگذارانه از میان راهحلهای از پیشآماده و سازگار با بازار، تنها راه حل عملی و رو به جلو به نظر میرسید.
در هیچ یک از این موارد، دست دولت نامرئی [و رؤیتناپذیر] نبوده است. این پروژههای سیاستگذاری «انتقالی» که نائومی کلاین آن را «سرمایهداری فاجعه» نامیده، عنصر دولت را در چارچوب یک پروژهی نجات جمعی به کار میگیرند تا امتیازات انحصاری برخی منافع اقتصادی کلیدی را از آن خود کرده و بازارهای جدیدی برای دیگر کارآفرینان بازارهای جدید بیافرینند [و بتراشند]. اسرار «رانتجویان» فعلی برملا میشود اما تکاپو و تقلا برای [تصاحب] منافع و امتیازهای دولتی کماکان ادامه پیدا میکند. نولیبرالیسم نوع ۳ گاهی خود را در [پوشش] زبانی آرمانی از [واژگانی چون] «انتخاب» و «ترجیح» پنهان میکند، اما به ندرت در قامت آن بازار آزاد و بدون هدایتی عمل میکند که نولیبرالیسم نوع ۲ تجویز میکند.
کالایی کردن «خود»: نولیبرالیسم به مثابه نظام فرهنگی
آخرین نوع نولیبرالیسم، نولیبرالیسم نوع ۴، فراگیرتر از همهی آن انواع دیگر است. نولیبرالیسم نوع ۴ به آن نظام فرهنگی اشاره دارد که مهر قیمت و سود را بر روح کسانی میکوبد که تحت لوای آن زندگی میکنند. به تعبیری که وندی براون[۲۵] از فوکو وام گرفته و در کتاب شدیداً انتقادیاش «خنثیسازی مردم» (۲۰۱۵) آورده است، نولیبرالیسم مرحلهای از اقتصاد، رشتهای از ایدهها، یا مجموعهای از سیاستگذاریها نیست، بلکه «عقلانیت حکومتگر[۲۶]» عصر ماست. «حکومتمندی»ای است که نیاز به هیچ حاکمی به جز قواعد ندارد؛ قواعدی به جای حاکم، با حضور همهجانبه و با قدرتی برای گسترش «الگوی بازار به همهی حوزهها و فعالیتها». [نولیبرالیسم نوع ۴] «انسانها را تماماً به عنوان کنشگران بازار، همیشه و همهجا و انحصاراً به عنوان «انسان اقتصادی» برمیسازند و پیکربندی میکنند». تحت فشار بیرحمانهای که هر کس برای کشاندن «خود» به موقعیتی با سرمایهی انسانی و مزیت رقابتی بالاتر احساس میکند، سیاست، مشورت، و اقدام عمومی مضمحل [و بیمعنا] میشود. دولت خود را به عنوان یک بنگاه، دانشگاه خود را به مثابهی یک کارخانه، و انسانها «خود»شان را به عنوان کالایی با برچسب قیمت بازآرایی میکنند. نولیبرالیسم نوع ۱ و نوع ۳ ممکن است به لحاظ سیاسی به چالش کشیده شود؛ نولیبرالیسم نوع ۲ ممکن است در سمینارهای اقتصادی مورد بحث قرار گیرد؛ [اما] نولیبرالیسم نوع ۴ غمانگیزترین و تمامتآفرینانهترین [و تمامتخواهانهترین] سناریو را دارد که در آن افقهای همهی معانی و اهداف دیگر به نقصان دچار و تسلیم معانی و اهداف سرمایهداری بازار میشود.
چالش هویتی نولیبرالیسم
اختلاف و تفاوت میان این چهار نوع نولیبرالیسم بزرگ و مهم هستند، هر چند به سادگی میتوان ایدههایی عام و کلی را نشان داد که در تمام این کاربردهای اصطلاح «نولیبرالیسم» وجود دارد – از جمله بدگمانی نسبت به قدرتهای کنترل و فرماندهی دولتی، احترام به قدرت انگیزه در شکل دادن به رفتار انسانی، و اعتماد به بازارها -. آنها در ابژهای که به آن ارجاع میدهند و اشاره میکنند، روابط علی که ترسیم میکنند، و آسیبپذیریهایی که آشکار میکنند از هم متمایز میشوند. مهمتر از همهی آنها در ترویج راهبردهای سیاسی برای جدال با نیروهایی که به سمت ما میآیند، با هم متفاوت هستند.
بسیاری از کسانی که با بیشترین فراست [و نفوذ کلام] دربارهی نولیبرالیسم مینویسند، این اختلال را در پدیدهای که میخواهند توصیف کنند، تشخیص میدهند. به تعبیر دیوید هاروی، جهان سرمایهداری از طریق مجموعهای از «حرکتهای مارپیچی و آزمونهای پرهرجومرج» «به سوی نولیبرالیسم [درغلتید و] منحرف شد». آنگونه که جیمی پک[۲۷] اقتصاددان سیاسی میگوید: نولیبرالیسم [اینگونه] طراحی شده تا در «فرآیندی پرتبوتاب و تناقضبار از آزمونگریهای معیوب» از بحرانی به بحرانی دیگر «شکست بخورد و درهم شکند و به پیش رود». چنانکه وندی براون میگوید: نولیبرالیسم «بیثبات» و «تغییرپذیر» و مداوماً آمادهی بازپیکربندی[۲۸] است. نولیبرالیسم «بیثبات، [مداوماً] در حال [شکلپذیری و] تغییر شکل، تمایزپذیرفته (تفکیکیافته)، نظامگریز، تناقضآمیز و ناخالص»؛ «سرکش»؛ و «نامنسجم و ناهمسان با خودش» است. این قیود – چنانکه باید هم اینگونه باشد- این افسانه را که هنوز در برخی نسخههای داستان نولیبرالیسم میشنویم به غموض بیشتری دچار میکند؛ این افسانه که «همهچیز این داستان از هایک شروع شد». اما چقدر از چالش هویتی نولیبرالیسم ناشی از فازهای تغییر نولیبرالیسم و نقاط بازنگری و بازپیکربندی است؟ و چقدر از این چالش را باید نتیجهی بیش از حد گسترده شدن [دامنهی کاربرد] این واژه (نولیبرالیسم) دانست؟
هر یک از این پدیدهها از پیش نامی اختصاصی برای خود دارد: «سرمایهداری مالی[۲۹]» برای نولیبرالیسم نوع ۱، «بنیادگرایی بازار[۳۰]» برای نولیبرالیسم نوع ۲، گونهی «انتقالی» برنامههای سیاستگذاری «سرمایهداری فاجعه[۳۱]» برای نولیبرالیسم نوع ۳ و فرهنگ فراگیر «خودهای کالاییشده[۳۲]» و بینش اجتماعی کالاییشده برای نولیبرالیسم نوع ۴٫ این نامها ممکن است کاملاً کفایت نکنند اما آنها به نهادهای ملموس، آلترناتیوهای دنیای واقعی، و سیاستهایی تحققپذیر اشاره میکنند. قدرت و آسیبپذیریهای سرمایهداری مالی جهانی مدرن، سازوکارهایی که از طریق آنها ناامنی فزاینده در پایین و انباشت غیرعادی در بالا حتی در میان نظامهای سیاستگذاری عمومی کاملاً مختلف رخ داده است، سخت نیازمند واکاوی مجدانهتر و اقدامات متقابل اثربخشتر است. روندی که طی آن پارادایمهای مدرن و مبتنی بر ریاضیاتِ بیشینهسازی منفعت و کارآیی بازار به عنوان جعبهابزار جهانشمول برای تحلیل رفتار انسانی در حرفهی اقتصاد جای گرفت، امری علیحده و نیازمند نقد و ارائهی آلترناتیو است. شیوههایی که طرحهای سازگار با کسبوکار بر پشت سیاستهای متکی بر بحران سوار میشوند مستلزم تحقیق بیشتر، تحلیل نهادی، و مقاومت عمومی است. رسیدن به جامعهای که برای مواهب عمومی و رفاه عمومی ارزش قائل شود، و سیاست را نه به عنوان میدانی از انتخابهای مصرفکنندگان و متکی بر تبلیغات بلکه به عنوان عرصهی مشورت از نو طراحی کند، نیازمند هر آن گونه کار و تخیل سیاسی است که نیروهای مترقی میتوانند در خدمت خود درآورند. هیچیک از اینها کار سادهای نیست، اما درون هر یک از این شرایط از پیش موجود، ارتباط میان تحلیل و عمل، ارتباطی صریح و مستقیم است. آیا انباشتن [و چپاندن] همهی این پدیدههای متفاوت در یک واسطهی واژگانی منفرد، باعث روشنترشدن وظیفهی سیاسی ما میشود یا اینکه تعیین نقاط مقاومت، راهبردهای عمل و ایجاد امکانات آلترناتیو را برایمان دشوارتر میکند؟
انباشته شدن شروری که ما را در مخمصههایی عظیم گرفتار میکنند، در افراطیترین صورت خود میتواند فریب «ناامیدی» را که به تعبیر وندی براون در مقابل ما جلوهگر شده است، تشدید کند. او نگران آن احساس ناتوانی است که «قدرتهای بهغایت بزرگ، چابک، پیچیده، بهفراخور همپوشان، و بهنظر مهارناپذیری که جهان امروز را سازمان میدهد» تقویتش میکنند. برای کسانی که تصور میکردند که سقوط [اقتصادی] در سال های ۲۰۰۸-۲۰۰۹ ممکن است ناقوس مرگ زودهنگام اقتصاد نولیبرالی باشد، و نومیدانه شاهد همان ساختارهای از پیشموجود اقتصاد، ایدهها و سیاستها و بازگشت قویتر آنها بودند، رهایی از این احساس ناتوانی دشوار است. براون خود یکی از فعالان و روشنفکران پیشروی روزگار ما است و کتاب «خنثیسازی مردم» او اثر پرمایهای است. با اینحال در سراسر کتاب زبان بدبینی -«خستگی»، «فروپاشی»، نقصان فراگیر افقهای امکان و اهداف- حاکم است. شاید این همان چیزی است که جامعهای تا بدانپایه سازمانیافته ذیل نماد بازار، مولد آن است. شاید هم مسأله این است که مقولات فربه و با مصادیق متنوع و متضاد، تشخیص سیاست عملگرایانه و اجراپذیر را دشوارتر میکنند.
در روزگار کنونی و در سیاست ما، در زمانهای که نیازی فوری و اضطراری به زبانی آراسته به «واقعگرایی اجتماعی» وجود دارد، اصطلاح «نولیبرال» به چه کار میآید؟ در ایالات متحد، «نولیبرالیسم» هنوز هم تا زیادی یک کلمهی آکادمیک و فکری چپ است. آنها که نولیبرال خوانده میشوند تقریباً هرگز از آن برای توصیف خود یا پروژههایشان استفاده نمیکنند. در محدودهی مجلات و سمینارهای دانشگاهی مترقی، «نولیبرالیسم» به سرعت به عنوان گونهای «ارز مجازی» عمل میکند. از آن روی که این اصطلاح آنقدر [انعطافپذیر و] «قابل انتقال» [به زمینههای جدید] هست که بشود آن را در خدمت تقریباً هر موضعی در مباحثات و مجادلات چپ به کار گرفت، تزریق آن به گفتگوها هزینههای ناچیزی به همراه دارد و [مواضع و] پاسخهایی واضح [و سرراست] را در پی میآورد.
با اینحال واژههای گسترده [و با دلالات متعدد] به ندرت به حدود اولیهی خویش وفادار میمانند. اکنون «نولیبرالیسم» به بخشهای عمومی و عرصهی سیاسی راه یافته است. به زعم برخی از کسانی که سعی در درک برآمدن دانلد ترامپ از کمپینی دلقکوار به ریاست جمهوری داشتهاند، فاجعهی سال ۲۰۱۶ انتقامی بود که رأیدهندگان از «نولیبرالیسم» [میانمایه و] سستی که هیلاری کلینتون نمود و نمایندهی آن بود گرفتند. برای دیگران، ترامپ آرای الکترالی را که نیاز داشت به عنوان قهرمان «نولیبرالیسم» به دست آورد: نمونهای اصیل از آدمی اهل معامله و پایبند به ارزشهای خاص خویش که به صراحت [و با خرسندی] ابرازشان میکند. پشت آن وعدههای [توخالی] بلندپروازانه مبنی بر ملیگرایی اقتصادی، ممکن است از همان نخستین گام، اولویت انباشت سریعتر سرمایه آخرین مهرهی شطرنجی باشد که ترامپ درصدد حرکت دادن آن بوده است.
با اینهمه در آن خیمهشببازی انتخاباتی سال ۲۰۱۶، سیاست زبان[۳۳] نیز جزئی مستقل [و خودبسنده] از بازی بود. در زمانهای که اکثریت مردم با بدبینی شدیدی به روشنفکران مینگرند و در روزگاری که ادعاهای تخصصمحور در باب حقیقت بیرحمانه مورد حمله واقع میشوند، «واژگان» اهمیت پیدا میکنند. برای بسیاری از رأیدهندگان، حتی آنانی که در نهایت ضد ترامپ رای دادند، شفافترین جاذبهی او این بود که به زبان ساده سخن میگفت؛ (همان سخنان مبتذل، نژادپرستانه، سکسیستی، و البته عوامفریبانهای) که آنان به عنوان سخنانی خودمانی و سرراست میشنیدند. اگر او دروغ گفته و اغراق میکرد، [به زعم آنان] سخنانش حال و هوای حرفهایی صاف و بیپیرایه را داشت. سایر سیاستمداران محتاطانه گام برمیداشتند، اما ترامپ [بی هیچ مبالاتی] حرف دلش را به زبان میآورد. این گونهای از واقعگرایی شفاهی و کلامی است که نیروهای مترقی نمیتوانند [و نباید] مخاطرهی واگذاری کامل آن را به دشمنان و هماوردانشان بپذیرند.
[آن دسته از] واژگان سیاسی که تن به کلام [و تعاملات] عادی نمیدهند، تنها برای مدتی امکان اوج گرفتن دارند. اگر نیروهای مترقی در انتخابات ۲۰۱۸ به میدان بروند که در برابر امواج خروشان نولیبرالیسم عصر ما مبارزه کنند، میتوانند امیدوار باشند که دامنهی مباحثات عمومی را گسترش دهند. با اینحال آنان با تقویت این حس که نخبگان دیگر با کسی [و مخاطبی] جز خودشان ارتباطی برقرار نمیکنند، [باعث میشوند که در نهایت] هرگز جز در تصاحب مشتی دپارتمان دانشگاهی، پیروزی دیگری به دست نیاورند.
لطفا در نقل و ارجاع به مطالب، با ذکر نام آبسکورا و مشخصات تهیهکنندگان مطالب، حقوق ما را محترم بشمارید.
متن اصلی:
https://www.dissentmagazine.org/article/uses-and-abuses-neoliberalism-debate
[۱] استاد بازنشسته تاریخ دانشگاه پرینستون
[۲] linguistic omnivore
[۳] Tea Party
[۴] Freedom Caucus
[۵] politics of words
[۶] new liberalism
[۷] New Deal liberalism
[۸] ordo-liberalism
[۹] social-market economy
[۱۰] Charles Peters
[۱۱] Triangulation
راهبردی که خود را فراتر یا بین دو راهبرد سنتی چپ و راست معرفی میکند. گاهی «مثلثبندی سیاسی» ترجمه شده است.
[۱۲] substantive hollowness
[۱۳] conceptual trash-heap
[۱۴] disembedded labor
[۱۵] embedded
[۱۶] efficient market
[۱۷] Mont Pèlerin Society
[۱۸] Angus Burgin
[۱۹] preference satisfaction
[۲۰] individual utility maximization
[۲۱] market efficiency
[۲۲] moral hazard
[۲۳] maximization
[۲۴] class-in-power
[۲۵] Wendy Brown
[۲۶] governing rationality
[۲۷] Jamie Peck
[۲۸] reconfiguration
[۲۹] finance capitalism
[۳۰] market fundamentalism
[۳۱] disaster capitalism
[۳۲] commodified selves
[۳۳] politics of language
دیدگاهتان را بنویسید