نویسنده: ن.آ. آندِرسِن • مترجم: نیما اکبری مقدم •
برگرفته از کتاب «نظریه و واقعیت»؛ آرش حیدری و دیگران؛ انتشارات تیسا؛ چاپ اول؛ ۱۳۹۴
تاریخِ مفاهیمِ[۱] راینهارت کوزلک[۲]، شاید به آشکارترین وجهی نمایانگرِ چرخش زبانی[۳]در درونِ علوم تاریخی باشد. تاریخ مفاهیمِ کوزلک در اوخرِ دههی ۱۹۵۰ میلادی تکوین یافت و از آن دوره تبدیل به یکی از گستردهترین پروژههای مطالعهی مدرنیته شد. این پروژه به مطالعهی سرچشمهی بسیاری از مفاهیم، بالاخص مفاهیم سیاسی و اداری، در نسبت با تاثیراتِ تاریخِ اجتماعیِ آنها پرداخته است. نتیجهی این مطالعات، انتشار دانشنامهای هشت جلدی در باب تاریخ مفاهیم با عنوان مقابل بوده است:
Geschichtliche Grundbegriffe, Historisches Lexikon zur political-sozialen Sprache in Deuschland(Brunner et al,1972)
این دانشنامه در بردارندهی مفاهیمی چون «سیاست»، «شهروند»، «عمومی»، «طبیعت»، «نفع»، «نمایندگی»، «دستگاه اجرایی حکومت» و «استبداد» است. یان ایفورسن[۴] (۱۹۹۷) تاریخ مفاهیم را به عنوانِ نوعی چرخشِ زبانی در درون رشتهی «تاریخ اجتماعی»[۵] معرفی کرده است. تاریخ مفاهیم و بسط و توسعهی آن اگرچه بر محدودیتها و معضلات رویکردِ سنتیِ تاریخ اجتماعی دلالت دارد، اما فاقد هرگونه داعیهی بدیع بودن و رادیکال بودن در تقابل با رویکردهای سنتی تاریخنگاری است. از این روی، تاریخ مفاهیم توانسته است بدون هرگونه نزاعِ ویرانگر با علوم تاریخیِ غیرنظریتر، به بسط و توسعهی خویش ادامه دهد. تاریخ مفاهیم همواره مورد احترام تاریخنگاران سنتی قرار داشته، در صورتی که {برای مثال} تاریخنگاری تحلیل گفتمانیِ فوکو هیچگاه از جانب شاخههای سنتی تاریخنگاری به رسمیت شناخته نشده است. تاریخ مفاهیم توانسته جایگاه خویش را در مجموعهی علوم تاریخی بدست بیاورد، اندیشهی تاریخیِ مفهومی اخیرا توانسته فراتر از دانشنامهای که بر گُردهی آن استوار است، قدمی به جلو بردارد. این تحول و فراروی به ویژه در کشور اسکاندیناوی و در کارهای تاریخنگارانی چون بو استرات[۶]، هنریک سیدنیوس[۷] و کاری پالونن[۸] قابل مشاهده است. (برای مثال نک به :Straht,1990) در این نوشته تمرکز ما تنها بر تاریخ مفاهیمِ کوزلک معطوف شده است. کوششهای دیگری نیز در نوشتن تاریخ مفاهیم به عمل آمده (برای مثال نک به: pocock,1987; Tully,1988;Richter,1990,1995)، اما چنانچه از منظرگاه تحلیل گفتمان بنگریم، سهم کوزلک در این زمینه بیش از دیگران است. همان طور که ایفورسن[۹] (۱۹۹۷) خاطر نشان نموده، کوششهای دیگران اغلب چیزی ورای پندارههایی[۱۰] در باب تاریخ مفاهیم نبوده است. برای مثال، کوئنتین اسکینر[۱۱] (۱۹۸۴)، علیرغم کوششهایش، در زمین تاریخ ایدهها[۱۲] باقی مانده است، زیرا توجه وی تنها بر متنهای معتبر[۱۳] معطوف بوده و از بررسی متون حاشیهای (مثل متون اداری) اجتناب نموده است؛ همچنین در کار وی میدانِ معنایی[۱۴] و گفتمانی این متنها-که متونِ معتبر بخشی از آن هستند- مورد بررسی قرار نگرفته است (Ifversen and Qstergard,1996,p 25).
سه ویژگی تاریخ مفاهیم را میتوان به شکل زیر خلاصه کرد:
- تاریخِ مفاهیم چالشی برساختگرایانه و ضدجوهرگرایانه را در برابر تاریخنگاری سنتی پدیدار میسازد.
- تاریخ مفاهیم بر دستگاه نظری سادهای بنا نهاده شده است که هنوز ابعاد آن چندان آشکار نیست، اما در عوض ثابت شده که نسبت به امور تجربی حساس، بسیار عملیاتی و از نظر تحلیلی نیرومند است.
- تاریخ مفاهیم توانسته دو سطح متمایز را به طور همزمان مورد بررسی قرار دهد. از یک سو به نوشتن تاریخ مفاهیم منفرد و سرچشمهها، تحولات و تاثیرات آنها بر کنش سیاسی و اجتماعی میپردازد، و از سوی دیگر با بهرهگیری از مفهوم Neutzeit[15]، این تاریخهای منفرد را از طریق توصیف منسجمی که از تحولات نشانههای سیاسی[۱۶] ارائه میدهد، در یکدیگر ادغام میکند (neuzeit مفهومی است که تاریخنگارن مفهومی آن را در توضیح گذار از عصر پیشامدرن به مدرنیته به کار میبرند).
خاستگاه تاریخ مفاهیم
پیشفرضِ بنیادی تاریخ مفاهیم این ایده است که مفاهیم در برساختن جامعه، کنش و کنشگر، نقش محوری را ایفا میکنند. از این رو، شکلگیریِ مفاهیم پدیدهی سطحی و سادهای نیست. اگر علوم تاریخی در پیِ طرح پرسشهای اساسی باشد، به ناگزیر باید به تعریف شکلگیریِ مفاهیم به مثابهی مسئلهای محوری اقدام کند. به باور کوزلک بدون مفاهیم، جامعه و همچنین عرصههای سیاسیِ کنش موجودیت نخواهند داشت (Koselleck.1982,P410). اما این به معنای تقلیل دادن همه چیز به عرصهی مفاهیم نیست. مطابق با آموزههای کوزلک، تاریخ مفاهیم باید علاوه بر دادههای زبانشناسانه، در بردارندهی دادههای تاریخی اجتماعی -همهی معناهایی که محتوایی غیر زبانشناسانه دارند- نیز باشد (Koselleck,1982,p 414). (این مسئله را در ارتباط با معنای مفهوم، که در ادامه به آن میپردازیم، دوباره مطرح میکنیم.) از این رو، جامعه و سازمانیابی آن را میتوان به مثابهی جدال معنایی[۱۷] بر سر امرِ سیاسی و اجتماعی در نظر گرفت؛ جدالی مرتبط با تعریف، دفاع و اشغال جایگاههایی که از بافتی مفهومی ساخته شده است. مفاهیم باید به عنوان اموری که به آینده نفوذ میکنند فهمیده شوند: «مفاهیم صرفاً وضعیت معینِ امور را تعریف نمیکنند، بلکه آنها به آینده نفوذ میکنند. مفاهیم آیندهی[۱۸] بسیاری که برساخته میشد، نیازمندِ موقعیتهایی برای جایگیری بود، اما این موقعیتها ابتدا میبایست به گونهای زبانشناختی فرموله میشد تا امکانِ حتی ورود این مفاهیم به این موقعیتها یا اشغال آنها پدید میآمد» (Koselleck, 1982, pp 413-14). ایدهی نهفته در این پیش فرض این است که معانی دیرتر از رخدادها و وقایع تغییر میکنند. در این رابطه میتوان عوامل متعددی را برشمرد:
- اولا، معانی، به عنوانِ مخزنِ تجربهی زبانی شده[۱۹]، در بر دارندهی شرایط امکانِ رخدادها هستند. معانی، رخدادهای ممکن را پیشبینی میکنند اما ضروری بودن آنها را نه.
- ثانیا، محدود بودنِ راههای ممکنِ تجلی و بروز معانی، پایایی و دوام بیشتری به معانی میبخشد. واحدهای معنایی (مفاهیم) بیش از موقعیتهایی که در بردارندهی تاریخِ رخدادها هستند، عمر میکنند. هنگامی که تجربهی جدید به بخشی از موجودیِ زبانی[۲۰] تبدیل میشود -همانطور که در مباحثات دیرینه بر سر قانون اساسی و یا نزاعِ دائمی بین مفاهیمِ زور و حق[۲۱] دیده میشود- معانی در نسبت با رخدادها کندتر تغییر میکنند (Koselleck, 1989,p 657).
- ثالثا، از آنجا که مفاهیم ساختارِ زمانیِ درونیِ متفاوتی نسبت به رخدادهایی که در پدید آمدنشان نقش ایفا میکنند دارند، همواره داغِ مقاومت و ایستادگی در برابرِ زمانه بر پیشانیشان حک میشود و این امر معانی را به ابژههای تاریخیِ مشهود و آشکاری بدل میسازد.
علایق شناختی
هدف تاریخ مفاهیم صرفا افزودن موضوع دیگری به حوزهی علوم تاریخی نیست. هدفِ تاریخ مفاهیم سنجیدن مسیری است که در آن شکلگیری مفاهیم و تحول میدانهای معنایی موجبِ به پیش راندن تاریخ و نفوذ در آینده میشود. کوزلک به نقد نوعی از علوم تاریخی میپردازد که خود را یکسره وقف مطالعهی رویدادهای منفرد میسازد. پیشفرضِ این علوم تاریخی اینست که مطالعهی پر طول و تفصیلِ رویدادهای منفرد در نسبت با مطالعهی تاریخِ ساختاریِ روندهای تاریخی بلند مدت، با معضلات و مسائل کمتری دست به گریبان است. کوزلک بر این باور است که محتوای روایتیِ[۲۲] ساختارها و رخدادها کاملا شبیه هم است و چگونگی این امر را توضیح میدهد. به باور کوزلک رویدادها همواره به صورت روایتگونه[۲۳] به عنوانِ رخدادها و وقایع برساخته میشوند و علوم تاریخیای که رخدادمحور[۲۴] هستند، در کشف و تشخیصِ تاریخیِ آیندههای بالقوه[۲۵] و ممکن ضعیف و ناتوان هستند (Koselleck, 1985,pp 105-15). تاریخ مفاهیم شامل دو نوع تحلیل همزمانی[۲۶] و درزمانی[۲۷] است. تحلیلِ درزمانی به بررسی خاستگاه و تحولات مفاهیمِ منفرد میپردازد و معنای مفهوم را تعیین میکند. تحلیل همزمانی دربردارندهی تحلیلِ میدانِ معنایی است که مفاهیم در آن پدیدار میشوند و با دیگر مفاهیم در ارتباط قرار میگیرند. در تحلیل همزمانی همواره به مفاهیمی چون «میدانِ معنایی»، «ساختارِ معنایی» و «پاد-مفاهیم»[۲۸] ارجاع داده میشود. در ادامه به این دو نوع دستگاهِ مفهومی اشاره خواهم نمود اما باید تاکید کنم که در اندیشهی کوزلک، تاریخ مفاهیمی که این دو نوعِ تحلیل را با هم به کار نبرد واجد صلاحیت نیست. تحلیل تاریخیِ مفهوم باید به طور مداوم بین تحلیل همزمانی و درزمانی در رفت و آمد باشد تا نه تبدیل به تاریخِ کلماتی[۲۹] بیثمر و عقیم بشود و نه رنگ و بوی تاریخِ اجتماعیِ مفاهیم[۳۰] را به خود بگیرد.
چیستی مفهوم
مفهوم در اندیشهی کوزلک به چه معنا است؟ اولا، باید تاکید کنیم که برای کوزلک، مفهوم، همچون کلیدی است که راهگشای درکِ «فضای دلالتگری[۳۱]» است؛ فضایی که تجربیات و انتظارات اجزای تشکیل دهندهی آن هستند (Ifversen, 1997, p 448). در اینجا مفهومِ مرکزی، گفتمان، گزاره یا جمله نیست، بلکه مفهوم به خودی خود است؛ این امر نشانگرِ یکی از بارزترین تفاوتهای بین انگارهی مفهوم {رویکرد تاریخ مفاهیم} با دیگر سنتهای تحلیل گفتمان، مثل تحلیل گفتمان فوکو و لاکلائو است. از این رو مفاهیم مدخلِ مطالعات فضای تاریخی دلالتگری هستند. لیکن، مفهوم به چه معناست؟
کوزلک تفاوت بین کلمه و مفهوم را برجسته میکند تا از افتادن در دام تاریخِ صرفِ کلمهها اجتناب نماید. در نهایت، وی برای روشن کردنِ معنای مفهوم از ترکیبی سه گانه استفاده میکند که از کلمه (به معنای اسمِ دلالتکننده[۳۲])، معنا[۳۳] (به معنی مفهوم[۳۴]) و ابژه (به معنی امرِ واقع[۳۵]) تشکیل شده است (Koselleck, 1972).
هر مفهوم با یک کلمه متناظر است، اما هر کلمهای مفهومِ سیاسی-اجتماعی نیست. مفاهیم سیاسی و اجتماعی داعیهی عمومیت دارند و همواره معانی متعددی به آنها تعلق می گیرد. (koselleck, 1982, p 418)
تمایزگذاری بین کلمهها، مفاهیم و امور واقع در خدمت تعریف فضایی خودبنیاد برای مفهوم قرار میگیرد. مفاهیم بسته به کلمهها هستند، اما با کلمهها یکی نیستند؛ ارجاع ِمفاهیم به امور واقع است، اما با امور واقع اینهمان نیستند، زیرا مفاهیم محیط معنا را فراهم میکنند و نه برعکس. تمایز کلمهها با مفاهیم در اینست که کلمهها در عمل و به هنگام کاربرد، ابهامِ معنایی ندارند. برای مثال:
کلمهی «Tramp[36]» معانی متعددی دارد. اما وقتی از این کلمه{در جمله} استفاده میکنیم معنایش بی ابهام است. مثلا وقتی کسی به پسری که دنبال برقراری رابطه با دختری به نام شِیلا است، میگوید :« از برقراریِ رابطه با شیلا چشمپوشی کن، او یک tramp است»، معنای واژهی tramp واضح و روشن است.
در عوض، یک مفهوم مبهم است، حتی وقتی به کار برده میشود، و برای اینکه مفهوم باقی بماند باید مبهم باشد. مفاهیم همیشه و از بنیاد دارای ابهام هستند. مثال:
یک مثال مفهوم «برابری[۳۷]» است که هیچ وقت کاملا تعریف نشده و میتواند بر چیزهای مختلفی دلالت کند، از دستمزد برابر، مسائل گروه اقلیت و برابری قومی گرفته تا مبارزه علیه پدرسالاری یا مفهوم دولت (که در بر دارندهی عناصر مختلفی مثل قلمرو، قدرت، جمعآوری مالیات و قوهی قضاییه است). یا میتواند بر مفهوم «پایندگیِ زیست بومی[۳۸]» دلالت کند (که می تواند شامل تعادلِ بومی یا رابطهی بین رشد اقتصادی و محیطزیست باشد). این مفهوم هم به بوروکراتهای عرصهی محیط زیست قابل ارجاع است و هم به کسی که آرمانشهرِ محیط زیستگرایانهای دارد؛ هم بر زندگی خوب دلالت میکند و هم بر برقرای تعادل عملگرایانهی زیست بوم و اقتصاد.
کوزلک منظورش را اینگونه تصریح میکند :«معنای یک کلمه را میشود به طور دقیق با تعریف کردن تعیین کرد، اما مفاهیم را تنها میتوان تفسیر نمود» (koselleck, 1972, p XXIII, authors translation). به باور کوزلک، فشرده شدنِ تعداد زیادی از معانیِ سیاسی و اجتماعی در یک کلمه، آن را به مفهوم تبدیل میکند. بنابراین، مفاهیم، معانی فراوانی را در خود جمع میکنند و اشباع شده از معانی هستند و ابهام آنها نیز به همین دلیل است. بدون چنین ابهامی، مفاهیم قدرت و توانِ نفوذ به آینده را نخواهند داشت؛ اتفاقا به دلیل همین ابهام است که مفاهیم فضای دلالتی را پدید میآورند که بر تفسیر گشوده است و میتواند به میدانِ جنگ معانی تبدیل شود. دقیقا به دلیل همین ابهام است که مفاهیم مواضعی برای اشغال کردن و فتح کردن پدید میآورند. به دلیل همین ابهام است که مفاهیم، زمان و فضا را خلق میکنند. چنانچه مفاهیم دارای ابهام نباشند، شرایطِ ناسازگاری مفهومی[۳۹] نیز به وجود نمیآید. اگر میتوانستیم به طور دقیق مفاهیمی مثل «برابری»، «پایداری زیستبومی»، «آزادی»، «مسئولیت» و «نمایندگی» را تعریف کنیم، سیاست و جدال معنایی و متعاقبا چیزی به نام تاریخ وجود نمیداشت. مفهومِ برابری است که مبارزه برای برابری را به مثابهی جدالی بر سر از بین بردم ابهام{ابهام مفهوم برابری} سازمان میدهد و موقعیتهایی را میسازد که برابری در درونِ آنها قابل بازنمایی میشود. از منظر تاریخی، میتوانیم ببینیم که چگونه معانی متعدد در مفهوم برابری فشرده شدهاند و از این روی مبارزه برای برابری را سازمان دادهاند. مفهوم برابری در ابتدا به معنایِ برابری میان زن و مرد به کار برده میشد. سپس به معنای برابری در بازار کار مطمح نظر قرار گرفت و نهایتا میدان مفهومیِ این مفهوم به جامعه بسط پیدا کرد و امروزه جدال معنایی، دربارهی برابرسازیِ بین زن و مرد، برابری بین اقوام و گروههای اقلیت و برابری بین معلولان جسمی و افراد سالم است. مفهوم سیاستِ چندگانگی و تنوع[۴۰] به تدریج جایگزین مفهوم سیاستِ برابری گشت. دیگر نمیتوانیم سیاست اشتغال را تنها در ارتباط با برابری بین زن و مرد تعریف کنیم، بلکه باید تعریفی منعطف و معطوف به چندگانگی از سیاستِ اشتغال داشته باشیم تا دربرگیرندهی دامنهی تنوع میان مردم -مردان، زنان، جوانان، سالمندان، مسلمانان، مسیحیان، مردم ضعیف، مردم قوی و از این دست چندگانگیها- باشد. بدین طریق است که مفاهیم در آینده نفوذ میکنند: آنها فضای دلالتگری را مشخص و تعریف میکنند و معنایِ مبارزه بر سر معانی را معین میسازند.
نتیجهگیری
تاریخ مفاهیم نوعی استراتژی تحلیلی را مطرح میکند، استراتژیای که تاریخ را به مثابهی جدال معنایی در باب تبدیل کلمهها به مفاهیم- از طریقِ فشردهسازیِ دامنهی وسیعی از معانی در درون مفاهیم- تحلیل میکند. بدیهی است که تاریخ مفاهیم را نمیتوان تاریخِ {تاریخنگاری} خطی دانست. یک کلمه حتی اگر معنایش تغییر کند، به همان صورت باقی میماند. یک مفهوم حتی اگر دلالتِ زبانشناختیاش تغییر کند به همان صورت باقی میماند. یک مفهوم حتی اگر محتوایش تغییر کند باز هم به حیاتش ادامه میدهد. این امر سوالی را پیش روی ما میگذارد که موازی (اما نه اینهمان) با سوال لاکلائو در باب هژمونی و دالهای سیال [۴۱] است. مطابق بحث لاکلائو، جدال هژمونیک تنها هنگامی رخ میدهد که ساختار گشوده باشد -یعنی هنگامی که دالها بر فراز مدلولها شناور و سیال باشند- و در چنین شرایطی، جدال هژمونیک به معنای جدال بر سرِ متصلب کردنِ این سیالیت است. مفهومِ دالهای سیال، به لحاظ کاربردی به انگارهی کوزلک در باب مفهوم شباهت دارد. ابهامِ مفهوم نشانگرِ این است که مفهوم رابطهی مستحکم و چفت و بست شدهای با واقیعتی که بدان ارجاع میدهد ندارد، به همین ترتیب از مباحث کوزلک میتوان استنباط کرد که مفاهیم با افزودن معنا به واقعیت به درون واقعیت نفوذ میکنند. هر دو ویژگی مفهوم (کیفیتِ سیال و سازندهی مفهوم) شرایطی را محیا میکند که جدال معنایی در آن میتواند شکل بگیرد.
تحلیل میدانِ معنایی و پاد-مفاهیم
مطابق با بحث کوزلک، تحلیلِ شکلگیری، دوام و تاثیراتِ تاریخی-اجتماعیِ مفاهیم منفرد باید همراه با تحلیلِ چگونگیِ رابطهی مفاهیم با دیگر مفهومها -که کوزلک آن را میدانِ معنایی مینامد- صورت بگیرد. تفکیک کردنِ مفهوم و میدان[۴۲] {تاریخ مفاهیم و میدانِ معناییِ مفاهیم} به گونهای تحلیلی، شبیه به تفکیکِ بین تحلیلِ همزمانی و تحلیلِ درزمانی است. تنها با نوسان و رفت و آمد مداوم میان این دو منظرگاه «فرآیند سیاسی و اجتماعی تغییر و تحول پدید میآید» (Ifversen, 1997, p 451, authors translation) متاسفانه تعریف میدان معنایی و استراتژی تحلیل میدان معنایی چندان توسعه نیافته است.
کوزلک با استفاده از مفهوم «پاد-مفاهیم» در مقالهی «معناشناسیِ تاریخی-سیاسیِ پاد-مفاهیمِ غیرِ قرینه»[۴۳](۱۹۸۵) به مسئلهی میدان معنایی پرداخته است. پاد-مفهوم، مفهومی تحلیلی است که به کار بررسی مناسبات بین مفاهیم در میدان میآید. کوزلک پاد-مفهوم را به مثابهی مفهومی که در نقطهی مقابل مفهومی دیگر است تعریف میکند، برای مثال: مرد/زن، عمومی/خصوصی، تساهل/عدم تساهل. بنابراین هر مفهومی معنایش را از پاد-مفهومِ خود میگیرد و از این رو بررسی شکلگیری مفاهیم در ارتباط با شکلگیری پاد-مفاهیم از اهمیت ویژهای برخوردار است. دقیقا مشخص نیست که آیا کوزلک معتقد بود که همهی مناسبات مفهومی رابطهی مفهوم/پاد-مفهومی دارند یا اینکه پاد-مفهوم صرفا یک مفهوم تحلیلی است که برای تحلیل مفاهیم در درون میدان معناییشان به کار میرود. همچنین روشن نیست که آیا کوزلک در مقالهی خود نمونهی عام یا خاصی را برای تحلیل میدانهای معنایی معرفی میکند. با در نظر داشتن این ابهامات در ذهن، در ادامه به معرفی ایدهای میپردازیم که در پسِ پشتِ تحلیل پاد-مفاهیم نهفته است.
پاد-مفاهیم
کوزلک انگارهی پاد-مفاهیم را با پرسشِ چگونگیِ برساختِ هویتهای جمعی -یا به طور خاص برساخته شدنِ سوژههای سیاسی- در ارتباط قرار میدهد. به باور کوزلک برساخته شدنِ هویتها همیشه در بردارندهی طبقهبندیِ غیر قرینه[۴۴] است، بدین معنا که هویتها همواره در رابطهی غیر قرینهایِ بین «ما» و «آنها» شکل میگیرند. بازشناسی «ما» چیزی فراتر از فراهم کردن شرایط مناسبِ کنش برای «ما» است:
اما یک گروهِ مبتنی بر «ما»، تنها از طریق مفاهیمی که چیزی بیش از اسامی یا گونهبندیها هستند، میتواند به واحدی از نظر سیاسی تاثیرگذار و فعال تبدیل بشود. یک عامل تاثیرگذار و کارگزارِ سیاسی و اجتماعی در وهلهی اول از خلال مفاهیم ساخته میشود و این کار را با مشخص کردن خودش و متعاقبا با طردِ دیگران انجام میدهد. یک گروه ممکن است از نظر تجربی بر پایهی دستور یا توافق، قرارداد یا پروپاگاندا، ضرورت یا خویشاوندی و از این قبیل امور تشکیل شود؛ اما به هر طریقی که ایجاد شود نیازمند مفاهیم است تا با آنها خود را به عنوانِ عاملی تاثیرگذار بازشناسی نماید. بر این اساس، یک مفهوم صرفا عاملیت[۴۵] و اثرگذاری گروه را مشخص نمیکند، بلکه آن را خلق میکند مفهوم صرفا نشانه و علامتی نیست که به گروهها اطلاق میشود، بلکه یک عامل تاثیرگذار بر شکلگیری گروهها است. (Koselleck, 1985, p 160)
بنابراین، هویتهای سیاسی، از جنبشها گرفته تا احزاب، گروههای ذینفع و غیره، همواره بر مبنای طبقهبندی ما/آنها ساخته میشوند، از این رو، «ما» بدون «آنها» وجود ندارد و طردِ «آنها» از محدودهی «ما»، عنصر برسازندهی هویت «ما» است. تاکید بر خصلت غیرِ قرینهایِ این تمایز{تمایز ما از آنها} همانقدر اهمیت دارد که بدانیم «آنها»، مقولهای هستیشناختی نیست. «آنها» به واقعیت عینی ارجاع نمیدهد- با بهرهگیری از ادبیات لاکانی میتوان گفت: «آنها» در درونِ «ما» است که به سخن در میآید. از این رو، مفاهیم برای اینکه یک گروه بتواند خود را به مثابهی سوژهی تاثیرگذار و کارکردی تعریف و بازشناسی کند، ضروری هستند. مفاهیم صرفا به طبقهبندی واحدها نمیپردازند، بلکه آنها را نشانهگذاری و خلق میکنند. بار دیگر باید به خاطر آورد که مفاهیم، اشباع شده از معانیِ مبهم هستند و متعاقبا، این امر از ویژگیهای اساسی برای ساخته شدنِ یک گروه است. بنابراین، جدال معنایی بر سر مفاهیم، برای شکلگیریِ هویتهای سیاسی نقش محوری دارد. این امر، راه را برای مطالعهی چگونگیِ شکلگیریِ هویتهای سیاسی در ارتباط با دلالتِ مفاهیم و پاد-مفاهیم برایِ هویتها، هموار میسازد: برساختهشدنِ بورژوازی (در برابر پرولتاریا)، سوسیالیست (در برابر لیبرال)، غرب (در برابر شرق)، پروتستان (در برابر کاتولیک). افزون بر این، این رویکرد به ما اجازه میدهد که تاثیرِ شکلگیری مفاهیم بر امکانِ شکلگیریِ هویت را مطالعه کنیم. غالبا مفاهیم بر پاد-مفاهیم غلبه میکنند و باقی میمانند، اما پاد-مفاهیم تغییر میکنند و جایگزین میشوند، برای مثال، تقابل غرب با شرق تبدیل میشود به تقابل غرب با کمونیسم و بعدا در قالب تقابل غرب با جهانِ اسلام تغییر شکل میدهد.
تکینگی/عام بودگی[۴۶]
خلقِ هویتها از طریق پاد-مفاهیم بدون تنش بین رابطهی تکینگی و عامبودگی (اصطلاحاتی که کوزلک از آنها استفاده میکند) اتفاق نمیافتد. از بسیاری جهات، این تمایز بین امر تکینه و عام، متناظر با تمایز بین امرِ خاص و امرِ کلّی در اندیشهی لاکلائو است. از یک سو، میتوان مشخص کرد که مفاهیمی مثل «جنبش»، «حزب» و «گروه ذینفع» میتواند با اصطلاحاتِ یکسانی در خود-سازی هویتهای مختلف به کار رود. مفاهیم «جنبش»، «حزب» و «گروه ذینفع»، مفاهیمی قابل انتقال[۴۷] هستند به این دلیل که در بسترهای مختلف و به وسیلهی گروههای مختلف مورد استفاده قرار میگیرند و از آنها استنتاج میشود. به همین ترتیب، هویتهایی که در ارتباط بامفاهیمِ «جنبش»، «حزب» و «گروه ذینفع» ساخته میشوند، دوسویه[۴۸] هستند زیرا این مفاهیم یکدیگر را طرد و ناتوان نمیکنند. برای مثال:
در حال حاضر در پارلمان دانمارک ۱۰ حزب وجو دارد که همهی آنها هویت حزبیشان را با ارجاع دادن به مفهوم «حزب» ساختهاند -که این امر فینفسه فاقد اشکال است. سوسیال دموکراتها و لیبرالها دو حزب با هویتهای متفاوت، اما دوسویه، هستند و یکدیگر را ناتوان و طرد نمیکنند.
از سوی دیگر کوزلک خاطر نشان میکند که گرایشی به تکینهسازی[۴۹] وجود دارد که به معنای منقاد شدنِ امر عام در ذیل امرِ تکینه است: «کارگزارنِ تاریخی تمایل دارند که به وسیلهی مفاهیم عام، تکینگیِ خویش را به منصهی ظهور برسانند و این مفاهیمِ عام را از آنِ خویش سازند» (Koselleck, 1985, p 160) این مسئله را در مورادی که یک اجتماعِ مذهبی داعیهی نمایندهی کلیسا بودن را دارد و یا یک حزب سیاسی خود را نمایندهی مردم میداند، میتوان مشاهده کرد. حزب کمونیست در اتحاد جماهیر شوروی، مثال بارزی است از تکینهسازیِ مفهومِ عامِ «مردم» و «حزب». همچنین مواردی نیز وجود دارد که در آن عامبودگی محدود میشود و در مضیقه قرار میگیرد، برای مثال وقتی که احزاب سیاسی خاصی ممنوع میشوند (مثلا حزب کمونیست یا احزاب ناسیونال-سوسیالیست) یا به یک اجتماعِ مذهبی اجازهی تشکلیابی داده نمیشود. به طور کلی، این مسئله هنگامی پدید میآید که الزامات خاصی -امر تکینه- برای مرتبط شدن با امر عام وجود داشته باشد. این الزامات همیشه وجود دارند در صورتی که امر عام در واقع هیچگاه عام نیست. همیشه محدودیتی برای انتقالپذیری وجود دارد و هویتهای دوسویه تنها در ارتباط با هویتهایی که طردشان میکنند واجد خصلت دوسویگی هستند. امر تکینه و امر عام هیچگاه به مثابهی تفاوتهای ناب و خالص[۵۰] ظاهر نمیشوند، آنها همواره یکدیگر را ناخالص میکنند. فهم مسئلهی تکینهسازیِ امرِ عام نیازمند تحلیلی از چگونگی برساخته شدنِ هویتها در ارتباط با شکلگیری مفاهیم است، تا بدین طریق بتوان بر مسئلهی تنش بین تکینگی و عامبودگی تامل و تمرکز کرد. برای مثال:
هنگامی که ساختار یک سازمان را مطالعه میکنیم، هرچقدر که سازمان متناسبی به نظر برسد، (و اصلا فرض میکنیم که سازمان خوب و کارآمدی را مطالعه میکنیم)، باید ببینیم که این سازمان چگونه مفاهیم خاصی را تکینه میسازد. هنگامی که سازمانهای داوطلبانه[۵۱] از مفهوم «یاری[۵۲]» استفاده میکنند چگونه مفهومِ یاری تکینه میشود؟ برای مثال مفهوم یاری توسط سازمانهایی مثل یاریگران کلیسا و نیکوکاران، برای افرادی که مبادرت به خودکشی کردهاند، بیماران و مبتلایان به سرطان به کار برده میشود. چرا «یاری» تبدیل به مفهومی شده است که سازمانهای حرفهای آن را مکرر به کار میبرند و همچنین، تحت تاثیر همین فرآیند، چرا این مفهوم از بسترِ رابطهی شخصی افراد در زندگی روزمره جدا شده است؟
افزون بر این پرسش در باب تکینهسازی، تحلیلگر را مجبور میکند که به روابطِ مفهومی[۵۳] نگاه بیندازد، زیرا تکینهسازی برانگیزندهی پاد-مفاهیم است و این کار را به واسطهی گروههایی که به عنوان «دیگری» تعریف شدهاند، انجام میدهد. بدون آگاهی از اینکه چگونه خاستگاه مفاهیم به گونهای ریشهای به پاد-مفاهیمشان مرتبط است، توجه و حساسیت نسبت به تاثیرات تاریخی-اجتماعیِ شکلگیریِ مفاهیم از بین میرود. بدون تحلیل میدان معنایی، در بیابان تاریخ کلمهها گیر میافتیم. اما، پاد-مفهوم تاریخ مختص به خود را نیز دارد. به عبارت دیگر، شرایط شکلگیری پاد-مفاهیم به صورت تاریخی تغییر میکند و همچنین شرایط تحلیل میدان معنایی به واسطهی تقابل مفهوم با پاد-مفهوم، تغییر میکند. تنش بین مفهوم و پاد-مفهوم در زمینهی مدرن و پیشامدرن، صورت متفاوتی دارد. کوزلک برای توضیحِ این امر به تحلیل تاریخ مفهومی پاد-مفاهیم میپردازد و در همین راستا شرایط و وضعیتِ تاریخ مفاهیم خودش را نیز مورد تحلیل تاریخی-مفهومی قرار میدهد! رئوس مطلب در موردِ مسئلهیِ تاریخِ پاد-مفاهیم را به طور ساده شدهای در زیر تشریح نمودهایم:
در روزگار باستان، تقابل میان فرهنگ هلنی و بربرها نشانگر چگونگی پیدایش پاد-مفاهیم است. تا قرن ششم میلادی، اقوام غیر یونانی به عنوان بربر شناخته میشدند (بربر یعنی کسانی که به زبان عجیب و غریبی صحبت می کردند: «بَر-بَر[۵۴]») در نتیجه بربریت مبدل شد به پاد-مفهوم فرهنگ هلنی. یونانیان خودشان را به عنوان هلنی تعریف کردند و تقابل هلنی-بربر تبدیل به ساختار جهانشمولی شد که همهی انسانها را به دو گروه مجزا تقسیم نمود. این ساختار ناقرینه[۵۵] بود، از این روی، تفاوتها همواره به وسیلهی هلنیها صورتبندی میشد. بربریت نماد غریبه[۵۶]ها گشت، و به غریبهها صفاتی چون بزدلی، بیرحمی و نادانی، نسبت داده میشد. بربرها واجد هرآن چیزی بودند که هلنیها از آن مبرا بودند. این تمایز کارکردهای گوناگونی در زمانهای مختلف داشت. برای حفظ وحدت هلنیها، برای مقابله با جنگ مدنی، برای توجیه استثمار بردگان و از این قبیل مسائل از تمایز بربریت با هلنیگری استفاده میشد. هلنی و بربر مفاهیمی بودند که به شکل دوجانبهای یکدیگر را طرد میکردند و در این رابطه بربرها به مثابهی غریبهها، با اصطلاحات منفی نشانهگذاری میشدند و با همان اصطلاحات هم شناخته میشدند. پس از این دوره، این مفاهیم قلمروبندی[۵۷] شدند، یعنی نه تنها غریبهها را متمایز میکردند که قلمرو هلنی را از دیگر کشورها جدا و نشانهگذاری میکردند. مسیحیت فاز جدید را آغاز کرد. علاوه بر اینکه تمایز بین هلنی و بربر را حفظ کرد، از هر دو گروه عضو گیری کرد. مسیحیت خود را در برابر رومیها، یهودیان، هلنیها و از این قبیل گروهها تعریف نکرد، «مسیحی» مفهومی بود جهانشمول و در برگیرندهی همهی انسانها و فارغ از نژاد، طبقه و از این سنخ دستهبندیها. اما تمایز بین هلنی و بربر جایش را به تمایز مسیحی با کافر -به شکل جدایی مذهبی از غیر مذهبی- داد. این تمایز به گونهای زمانمند با این ایده که در نهایت همهی کافران باید مسیحی بشوند، تفسیر به رای میشد. این زمانمندی، پویایی و دینامیسمی را در قلب مسیحیت به ودیعه گذاشت. به تدریج، برای مثال به واسطهی جنگهای صلیبی، مسیحی شدن دیگر یک انتخاب اختیاری نبود، از این پس طرد و رانده شدن به ابعاد دیگر مسیحیت تبدیل شد. فاز سوم با انسانگرا شدن [۵۸] به نمایش درآمد. با آغاز رنسانس، «انسان» به تفاوتها وحدت میبخشید. نوعِ بشر، حاصل جمعِ هلنیها، بربرها، و پیش از این، مجموعِ مسیحیان و کافران بود. امروزه، نوع بشر و انسانیت، به پاد-مفهومی فراگیر مبدل شده است که تقابل بین مسیحیان و کافران را از بین میبرد. این امر در پیوند با کشف آمریکا و فرآیند جهانی شدن اتفاق افتاد؛ اتفاقی که به معنی بسته شدن درهای امکان به روی کشف و الحاق سرزمینهای دیگر به صورت بیپایان بود، و نفوذ مسیحیت در جوامعی با مذاهب متفاوت بدین معنی بود که مفهوم «مسیحی» دیگر به خودی خود مفهومی تکینه و منفرد نیست. در چنین شرایطی بود که مفهوم انسانیت با تعریف حداقلیای که ارائه میداد به مسیحیان پراکنده و جدا از هم وحدت میبخشید. در همین زمان میبینیم که در نظریهی سیاسی الاهیات، تلقی خدا به مثابهی خالق سرکوب میشود. انسانیت به مثابهی مفهوم چنان عام و فراگیر میشود که در ارتباط با آن همهی مفاهیم دیگر خاص[۵۹] میشوند. مفهوم کلیت یافته و عام شدهی انسانیت کارکردی مهم مییابد -این مفهوم به مبنایی برای نقد چیزهایی که غیرانسانی[۶۰] انگاشته میشوند، تبدیل میشود. از آنجا که مفهوم فراگیرِ انسانیت به مثابهی امری سیاسی در نظر گرفته میشود، واجد تاثیراتی توتالیتر میشود. انسانیت از پاد-مفهوم تبدیل میشود به مفهوم، اما این تغییر، انسانیت را به مقولهای تهی[۶۱] مبدل میکند که باید به طور مداوم با معانی جدید پر شود. از این روی، تفاوتگذاری درونیِ انسانیت به انسان های فرادست و فرودست ضرورت مییابد، تا بدین وسیله مقولهی تهیِ انسانیت با معنا پر شود. در وهلهی اول، این تمایز میان فرادست/فرودست، از سلسله مراتب اجتماعی فرادست/فرودست اخذ میشوند و به فرادستان به عنوان طبقهی پیشتازِ جامعه نگریسته میشود. سپس، این تمایز، از مفاهیم طبقه و سلسله مراتب[۶۲] رها میشود. یک فرد فرادست دیگر به عنوان کسی که تعلق به طبقهای خاص دارد در نظر گرفته نمیشود، بلکه او فردی مافوق انسانی است و انسانیت در او مجسم میشوند. در نوشتههای مارکس، رابطهی بین فرادست و فرودست معکوس میشود و در عوض فرادستی به مفهومی با بارِ منفی تبدیل می شود، که این امر برای نقد مردمی که خود را رهبر و پیشتاز جامعه میدانند به کار می رود. باقی این تاریخ به خوبی شناخته شده.
بنابراین، نه تنها تعریف مفهوم و پاد-مفهوم تغییر کرده بلکه تنش بین آنها نیز شکل دیگری به خود گرفته. در وهلهی اول، «دیگری» به گونهای منفی تعریف شده است، اما به همان صورت مورد بازشناسی قرار گرفته است. سپس، مفاهیم قلمروبندی گشتهاند و کنترل فضا را تعیین حدود کردهاند. متعاقبا، رابطهی بین مفهوم و پاد-مفهوم زمانمند گشته و تحت تاثیر این فرآیند مردمی که پیوندی با پاد-مفهوم دارند میتوانند از تفاوتِ بین پاد-مفهوم و مفهوم عبور کنند و آن را پشت سر بگذارند. سرانجام، مفهوم که کلیت و عامبودگی پیدا کرده، تبدیل به مقولهای تهی میشود و باید مدام با معانی جدید پر شود. بنابراین در اختیار داشتن دانشی از پیش تعیین شده در باب ویژگیهای دقیق و تعیین شدهی پاد-مفاهیم ناممکن است، و این مسئله بدین معناست که برساختنِ مفاهیم تحلیلی، به بخشِ جدایی ناپذیرِ تحلیل تاریخیِ مفهوم تبدیل شده است.
پنج تمایزِ پیشازبانی بنیادی
همان طور که دیدیم، کوزلک تمایزی را بین تحلیلِ درزمانی و همزمانی صورتبندی میکند. در تحلیل درزمانی، خاستگاه، تداوم و تحول مفاهیم منفرد بررسی میشود و در تحلیل ناهمزمانی تاریخ ساختاری روندها، با تاکید بر برساختن و جابجایی میدانهای معنایی، مورد مطالعه قرار میگیرد. با این وجود، کوزلک سطح دیگری را نیز در نظر میگیرد، سطحی فراتاریخی[۶۳] یا پیشازبانی[۶۴] که متشکل است از جفتهای متقابل[۶۵] یا تفاوتهای دو وجهی که بر مفصلبندی تاریخی مفاهیم تقدم دارد. آنها تفاوتها یا آنتیتزهایی هستند که «بدون آنها تاریخ ممکن نمیشود، فارغ از صورت هایی که در موردهای خاص به خود میگیرند، یعنی صورتهای اقتصادی، مذهبی، سیاسی یا اجتماعی یا هرآنچه که همهی این عوامل تجربی را در بر میگیرند.» (Koselleck, 1989, p 651) گویا همهی این جفتهای متقابل پیشازبانی چنین هستند:
به گونهای زبانشناسانه به وسیلهی بشر درک میشوند: آنها از طریق زبان به گونهای اجتماعی شکل دوباره میگیرند و به طور سیاسی تنظیم میشوند. هیچ اجتماع انسانی فعالی وجود ندارد که خود را به گونهای زبانشناختی متعین نکند. تقریبا همیشه عضویت در یک اجتماعِ زبانی خاص است که پذیرفته شدن یا طرد شدن افراد را تعیین میکند. تقریبا همیشه توانایی تسلط بر یک شیوهی گفتاری خاص یا زبان تخصصی شده است که معین میکند یک فرد در عرصهی اجتماع، صعود کند یا نزول، بالا برود یا پایین بیاید. تقریبا همیشه هنجارهای زبانشناختیای وجود دارند که مختص به یک نسل هستند و به گونهای درزمان، تجربیات و امیدهای پیرها را از جوانان متمایز و دستهبندی میکنند. انسانها به عنوان موجوداتی زبانشناختی، تا حدی که بتوانند، امور فراتاریخی را به گونه ای زبانشناسانه تغییر شکل میدهند و متحول میکنند و این کار را در راستای تنظیم و جهتدهی به امور فراتاریخی انجام میدهند و نمیتوانند از این عمل اجتناب کنند. (Koselleck, 1989, p 652)
هدف کوزلک پیوند دادن تاریخ مفاهیم با اگزیستانسیالیسم هایدگر است و جفتهای متقابل، که در زیر آنها را معرفی میکنیم، در اصل از هستی و زمان[۶۶](۱۹۷۸) هایدگر اخذ شده. کوزلک سه نوع جفتهای متقابلِ پیشازبانی را از هم تفکیک میکند و به نظر من این سه جفت طرحِ مباحث بعدی کوزلک را پایهریزی میکند. این سه جفت عبارتند از:
(این جفتها گاهی پنجتایی در نظر گرفته میشوند: قبل/بعد، تولد/مرگ، درون/بیرون، دوست/دشمن، بالا/پایین.)
قبل/بعد
هر تاریخی، بنا بر طبیعتش، بین یک قبل و یک بعد قرار گرفته و این تمایز پیشازبانی است، زیرا ما همواره در فضایی میان تولد و مرگ زندگی میکنیم، و این تنها به معنی محدود بودن زندگی نیست؛ بلکه بدین معنیست که ما با مرگ به مثابهی افقی که پیش رویمان است زندگی میکنیم و میدانیم که قتل و به همان اندازه خودکشی امکانپذیر است. افزون بر این، این تمایز از این جهت نیز پیشازبانی است که نسلها به طور متوالی در پیِ نسلهای دیگر میآیند که نتیجهی آن میدانهای همپوشانِ[۷۰] تجربه است که در لایههای متعدد خود یکدیگر را طرد میکنند. در اینجا، کوزلک از تضادهای درزمانی صحبت میکند. (Koselleck, 1987, pp 11-14, 1989). کوزلک تفاوتِ قبل/بعد را در تمایزی که بین فضای تجربه[۷۱] و افق انتظار[۷۲] ایجاد میکند، بسط میدهد. (koselleck, 1985, pp 226-88). «فضای تجربه» و «افق انتظار»، مقولاتی معرفتشناختی هستند. بدون فضای تجربه و افق انتظار، رابطهی زمان-فضا و بدین سبب تاریخ، وجود نخواهد داشت. لحظهی حال[۷۳] به خودی خود وجود ندارد، بلکه تنها در اثرِ تنش بین فضای تجربه و افق انتظار هستی مییابد و همهی صورت های سیاسی و اجتماعی ناگزیر باید نسبتی با این تنش برقرار کنند. آنچه حائز اهمیت بسیار زیاد است، این است که این{تجربه و انتظار}یک جفتِ متقابل و تفاوتِ دوسویه است؛ تجربه بدون انتظار و انتظار بدون تجربه وجود نخواهد داشت. فضای تجربه و افق انتظار در یکدیگر رسوخ میکنند و هیچ یک بر دیگری امتیاز پیشینی بودن و برخورداری از جایگاه اولی را ندارند. فضای تجربه به مثابهی گذشتهی حال[۷۴] (که به معنای رویدادهایی است که در هم آمیخته شده و به یاد آورده میشوند) در نظر گرفته میشود، در حالی که افق انتظارات، بر آیندهی حال[۷۵] (که به معنای آن چیزی است که خود را در جهت رویدادهای در شرف رخ دادن، آنچه هنوز تجربه نشده و آنچه در آینده پیش میآید قرار میدهد) دلالت میکند. افق تجربه خطی است که در پسِ پشتِ آن تجربیات تازه تکوین مییابند اما هنوز قابل دیدن نیستند. (koselleck, 1985, p 273). در اندیشهی کوزلک، زمان تاریخی[۷۶] به طور مداوم در الگوها و روابطِ در حال تغییر، و به وسیلهی تنش بین انتظارات و تجربیات، ساخته میشود. تحلیل تاریخی مفهوم باید آشکار کند که چه انتظارات و تجربیاتی در یک زمان حاکم هستند. همچنین باید تنشها و روابط بین انتظارات و تجربیات را نیز واکاوی نماید، که این مسئله امری تاریخی است و نیازمند تحلیل معناشناختی است (koselleck, 1985, p 275).
درون/بیرون
هیچ کنش بشری و هیچ جامعهای بدون تمایز میان درون و بیرون وجود ندارد. تمایزِ درون/بیرون، برسازندهی فضامندیِ[۷۷] تاریخ است.
در این تقابل صوری، بذرهای تاریخ های بالقوهی متفاوتی کاشته شده است. خواه این نوعی عقبنشینی اجباری به درون یک غار باشد یا حصارکشی به دور خانهای، خواه این ترسیم نقشهای برای جنگ باشد یا مراسم پاگشایی، خواه مشغول صحبت در باب اهدای پناهندگی سیاسی باشیم یا در بارهی انجمنهای سری یا سیستم احراز صلاحیت یا امتحانات یا عضویت اجتماعی سیاسی-یعنی اموری که موجودیت جوامع مدرن را میسازند- در همهی این موارد، تفاوتِ بین «درونی[۷۸]» و «بیرونی[۷۹]» برای مبارزهای که در راستای نیتها و مقاصدشان در میگیرد، بنیادی است، بنیادی، برای تاریخ هایی که همهی ما با آنها مانوس و آشنا هستیم. (koselleck, 1989, p 651)
تمایز درون/بیرون، به بحث مفصلی در باب تمایز دوست/دشمن دامن زده است (هر چند کوزلک این دو نوع تمایز را کاملا از هم مجزا میکند). درون، جایی است که شانه به شانهی یکدیگر برای رفاه عمومی خودمان میایستیم، بیرون جایی است که رفاه ما را به مخاطره میاندازد:
باید در نظر داشته باشیم که جفتهای متقابلِ دوست و دشمن حاکی از مرگ و فناپذیری[۸۰] هستند، امری که در پسِ پشت همهی سازمانهای بشری پدید میآیند. فارغ از اینکه در تاریخ، یونانیان و بربرها و یا یونیانیان با خودشان، با یکدیگر در جنگ و جدال بودند، اینکه مسیحیان و کفار و یا مسیحیان با خودشان به مبارزه پرداختهاند، اینکه واحدهای کنشِ مدرن خود را بر پایهی انسانیت تاسیس میکنند و رقیبانشان را وحشی مینامند و اینکه این واحدهای کنش خودشان را به عنوان فاعلِ طبقه در نظر میگیرند و بدین وسیله بر طبقات سلطه مییابند- بسطِ تجربی این موارد در توالیِ تاریخیشان بر فرض وجودِ جفتِ متقابلِ دوست و دشمن استوار است.(Koselleck, 1987, pp 14-15, authors translation)
بالا/پایین
در یک اجتماع، جایگاههای اجتماعی متفاوتی وجود دارد. در عرصهی درون، ما بر علیهِ مردم و چیزهای بیرون با یکدیگر همبسته میشویم، اما در درونِ همین اجتماع، افراد به موقعیتهای بالا و پایین تقسیم میشوند. تمایز بین بالا و پایین، معرفِ نظامِ نوکزنیِ[۸۱] درونی است. این تمایز را میتوان به اشکال مختلف مفصلبندی کرد، مانند رابطهی ارباب/بنده در واژهشناسی یونانی و اروپایی قدیم یا در نظام سیاسی دوران مدرن که شرایط مبادلهی بین جایگاههای اجتماعیِ بالا/پایین را فراهم میسازد (koselleck, 1989, p 651). برای مثال، در سیاست، ممکن است حزب حاکم پس از انتخابات تبدیل به اپوزیسیون شود؛ احزاب سیاسی جدیدی پدید میآیند و در پارلمان رای میآورند، در صورتی که دیگر احزاب حمایت خود را از دست میدهند و منحل میشوند. بدون تعیین و تعریفِ تمایز بالا/پایین، خودسازماندهیِ سیاسی[۸۲]، توزیع روابط وابستگی و از این رو تاریخ، وجود نخواهد داشت. در مجموع، جفتهای متقابلِ سهگانه (یا پنجگانه)، شرایطِ فراتاریخیِ امکانِ ساختنِ تاریخ را تشکیل میدهند: «طبق نظر هایدگر، ما با تعاریفِ وجودیای سروکار داریم که نوعِ خاصی از مقولاتِ استعلایی[۸۳] هستند، با این مقولات نشاندهندهی شرایط امکان تاریخها بدون نیاز به هرگونه توصیف تاریخهای خاص و مشخص است» (koselleck, 1987, p 20). به عقیدهی من، کوزلک میخواهد سه مسئله را مطرح کند. اولا، او در پی متمایز کردنِ تاریخ از زبان است. در این راستا، او واقعه[۸۴] را از مفصلبندی واقعه [۸۵] متمایز میسازد. مفصلبندی تنها در ارتباط با تاریخ قابل فهم میشود. تمایز بینِ تاریخ به عنوانِ زنجیرهی وقایع و تاریخ به عنوان مفصلبندی این وقایع، عنصرِ سازندهی رابطهی بین این دو است:
برقرار کردن تمایز بین تاریخ به عنوانِ فرآیندِ وقایع و تاریخ به عنوانِ مفصلبندی زبانیِ، اهمیتی بنیادی برای روابط بین آنها دارد. در هر شرایطی، این تمایز بین تاریخ بدان گونه که اتفاق میافتد و تاریخ بدان گونه که به زبان میآید، عنصری سازنده برای روابط بین آنها است. (koselleck, 1989, p 652)
زبان کارکرد مشابهی دیگری نیز دارد، زبان وقایع را به پیش میبرد و در آنها مشارکت میکند، و در حالت گفتاری یا نوشتاری، رویدادها را به جلو میراند. افزون بر این، مفصلبندی{مفصلبندیِ زبانی}، فرآیند گزینش و انتخاب است. همهی وقایع به عنوانِ رویدادها مفصلبندی نمیشوند و آنهایی که تبدیل به رویداد شدهاند نمیتوانند به عنوانِ رویدادهای متفاوتی مفصلبندی شوند. در نهایت، برخی از وقایع به راحتی اجازهی مفصلبندی را نمیدهند؛ اینجاست که زبان قاصر میشود و به سکوتی پرهیاهو مبدل میشود.
هنگامی که تمایز سیالِ بین «درون» و «بیرون» در جدال پر تب و تبِ بین دوست و دشمن متصلب میشود، هنگامی که با قتل یا قربانی کردنِ خود در برابرِ گریزناپذیریِ مرگ پیشدستی میشود، هنگامی که روابط بین «بالادست» و «فرو دست» به بردگی، یا انقیاد مداوم یا استثمار و جدال طبقاتی منجر میشود، و یا هنگامی که تنش بین زن و مرد به تحقیر میانجامد-در همهی این موراد، رویدادها یا زنجیرهای از رویدادها و یا حتی آبشاری از رویدادها اتفاق خواهد افتاد که از محدودهی زبان خارج هستند و کلمات، همهی جملهها و همهی گفتارها در برابر آن تنها میتوانند واکنش نشان دهند. رویدادهایی هستند که کلمهها از بیان آن قاصرند، رویدادهایی که ما را گیج و مبهوت میکنند و شاید در مواجهه با آنها تنها میتوان سکوت کرد.( koselleck, 1989, p 652)
دوم، کوزلک با بهرهگیری از جفتهای متقابل، در پی تاسیس فضایی بیرون از زبان است (علیرغم اینکه کوزلک کاملا از اینکه خودش جفتهای متقابل پنجگانه را در درون زبان تعریف نموده آگاه است)، فضایی که برخی عناصر بنیادیِ تاریخ مفاهیم را معین و تعریف میکند. فضای بیرون از زبان، کوزلک را قادر میسازد که به پرسش از چگونگی فعال بودنِ جفتهای متقابل پنجگانه در طول تاریخ، چگونگی مفهومپردازی آنها در طول زمان، چگونگی ظهور آنها در میدانهای معنایی مختلف بپردازد، و به طور کلی این پرسش را مطرح کند که چگونه بر مبنای جفتهای متقابل پنجگانه، ساختارهای معنایی جدید-که برسازندهی جامعه و کنشگرانِ جامعه است -به صورت مداوم خلق میشوند.
سوم، جفت هایِ فراتاریخی برای بازاندیشی در تاریخنگاری، به خدمت گرفته میشوند، زیرا تاریخنگاری تابعِ تمایزهای پیشازبانیِ مشابهی است. کوزلک نقد نسبتا شدیدی به انتقادگرایی[۸۶] تاریخی-فلسفی وارد میکند:
- زیرا این مسئله که واقعیت تاریخی تنها در اشکال زبانی موجودیت مییابد را از نظر دور نگه میدارد.
- زیرا این امر را نادیده میگیرد که آنچه به مثابه ی امر ارزشمند یادپردازی میشود، به صورت گزینشی انتخاب میشود.
- زیرا این امر را نادیده میگیرد که همواره رخدادهای از نظر زبانی تثبیت شده[۸۷] هستند که یکتایی رخدادها را برمیسازند و به آنها بقا و دلالتمندی خاصی میبخشند.
- و از همه مهمتر به خاطر عدم موفقیت در توضیح این مسئله که چرا تاریخنگاریهای معتبر، و به همین دلیل متروک قبلی، نباید به هیچ وجه بازنویسی شوند (koselleck, 1989, pp 661-6).
نتیجهگیری
تاریخ مفاهیم کوزلک، از دو نوع روش تحلیلی تشکیل شده است و بین آنها رفت و آمدی وجود دارد. یکی تحلیل درزمانی است که بر ابژههای واحد و خاستگاه و تحولات آن توجه میکند. تحلیل درزمانی متوجهی شکلگیری و ادغام معنا در کلمهها است، امری که به واسطهی تاثیر برسازندهای که دارد، موجب تبدیل کلمهها به ابژههای نفوذکننده در آینده میشود (برای مثال، شکلگیری عاملان کنش، هویتشان و توانایی کنشگری آنها). مطالعهی تاریخ مفاهیم، در عین حال مطالعهی جدال معنایی بر سر مفاهیم است. جدالی که در بردارندهی تسلط بر مفاهیم، عمومیتبخشی به مفاهیم و تکینهسازیِ امر عام است. از سوی دیگر، تحلیل همزمانی به مطالعهی راههایی میپردازد که مفاهیم با مفاهیم دیگر در یک میدان معنایی در ارتباط قرار میگیرند. میدان معنایی بر پایهی مناسبات بین مفاهیم و پاد-مفاهیم مرتبط با آنها سازمان مییابد. جفتهای متقابلِ پیشازبانی، تفاوتهای راهگشا برای تحلیل پاد-مفاهیم را فراهم میکنند. استراتژی تحلیلیِ تاریخ مفاهیمِ کوزلک در شکل ۱٫۲ خلاصه شده است.
استراتژی تحلیلیِ تاریخ مفاهیم را در جدول ۲٫۱ به صورت طرحوار نمایش داده شده است. ستون سمت چپ استراتژی تحلیلی را نشان میدهد، ستون وسط سوالهای اصلی استراتژی تحلیلی را نشان میدهد و ستون سمت راست مثالِ ملموسی از کاربست عملی تاریخ مفاهیم را نمایان میسازد. مثالی که در این جدول ارائه شده است دربارهی نابهنجارسازی غذا خوردن[۸۸] است. در اروپای غربی، معضلِ کمبود مواد غذایی وجود ندارد، در مقابل به نظر میرسد این اضافه وزن است که به عنوان مهمترین مشکل تغذیهای مفهومپردازی شده است. چنانچه نگاه دقیقتری به مفصلبندیِ زبانیِ مسائلی که با غذا در ارتباط هستند بیندازیم، سادهانگارانه خواهد بود که مشکل را چاقیِ بیش از حد بدانیم و راهحل را دانش غذایی مناسب. اضافه وزن نه تنها به مثابهی نشانهی عادت غدایی نامناسب، که همچنین به عنوان نشانهای از سبک زندگی ناسالم، مفهومپردازی شده است. متخصصان مواد غذایی صرفا در بارهی غذاهای ما نظر نمیدهند، آنها به ما میگویند که چگونه زندگی کنیم. سیاستهای غذایی تبدیل شده است به سیاست زندگی. چرا در زمانهی حاضر، تا این حد معناهای مختلف در مفاهیم مرتبط با غذا خوردن فشرده شده است؟ -مفاهیمی مثل: «زندگی سالم»، «دانش غذایی»، «خودآگاهی بدنی»، «ممانعت»، «ارزیابی خطرات سبک زندگی» و «مسئولیت فردی». این نمونهای نوعی است از تحلیل تاریخ مفاهیم.
جدول ۲٫۱: استراتژیهای تحلیلی کوزلک
استراتژی تحلیلی | سوال عمومی | مثال |
تاریخ مفاهیم | معنا چگونه در مفاهیم فشرده میشود و بدین سبب فضای لازم را برای امکانپذیر شدنِ جدال معنایی فراهم میسازد؟ | معناهایی مثل «زندگی سالم»، «مواد مغذی»، «آگاهی از بدن» و…، چگونه در مفهومِ غذا خوردن فشرده میشوند و جدال بر سر انواع سیاستهای زندگی را میسازند؟ |
تحلیل میدان معنایی | مفاهیم چگونه در ارتباط با پاد-مفاهیم ظاهر میشوند و بدین شکل، میدان معنایی را به وجود میآورند؟ | مفهوم غذاخوردن چگونه در ارتباط با پاد-مفاهیم ظاهر میشود و بدین شکل میدانِ معنایی مرتبط با سیاستهای غذایی را میسازد؟ |
[۱] History of concepts
[۲] Reinhart koselleck
[۳] Linguistic turn
[۴] Jan Ifversen
[۵] Social history
[۶] Bo Sraht
[۷] Henrik Sidenius
[۸] Kari Palonnen
[۹] Ifversen
[۱۰] Assumption
[۱۱] Quentin Skinner
[۱۲] History of ideas
[۱۳] Canonical
[۱۴] Semantic field
[۱۵] Neuzeit واژهای است آلمانی و معنی آن دوران نوین یا عصر جدید می باشد. –م.
[۱۶] Political semantics یا به تعبیر دیگر: معناشناسی سیاسی
[۱۷] Semantic battle
[۱۸] Concepts of the future
[۱۹] Articulated experience تجربیاتی که وارد ساحت زبان شده است یا به تعبیر دیگر تجربهی بهبیان درآمده – م.
[۲۰] Languages inventory
[۲۱] Might and right
[۲۲] Narrative content
[۲۳] Narratively
[۲۴] Event-oriented
[۲۵] Potential future
[۲۶] Synchronous
[۲۷] Diachronic
[۲۸] Counter-concepts
[۲۹] History of words
[۳۰] Social history of concepts
[۳۱] Space of signification
[۳۲] Designation
[۳۳] Meaning
[۳۴] concept
[۳۵] Fact
[۳۶] معانی این واژهی انگلیسی عبارتند از: فاحشه، آدم بی سر و پا، ولگرد، ولگردی، پیاده روی و لگد کردن با پا . –م.
[۳۷] Equality
[۳۸] Ecological sustainability
[۳۹] Conceptual disagreement
[۴۰] Multiplicity
[۴۱] Floating signifiers
[۴۲] Field
[۴۳] The historical-political semantics of asymmetric counter-concepts
[۴۴] Asymmetric classification
[۴۵] Agency
[۴۶] Singularity/Generality
[۴۷] Transferable
[۴۸] Reciprocal
[۴۹] Singularisation
[۵۰] Pure differences
[۵۱] Volunteer organizations
[۵۲] Help
[۵۳] Conceptual connections
[۵۴] منظور اینست که لهجهی اقوام غیر یونانی را به شکل تمسخر آمیزی به صورت بَر-بَر(bar-bar) تقلید می کردند.- م.
[۵۵] Asymmetric
[۵۶] Strangers
[۵۷] Territorialise
[۵۸]یا به تعبیر دیگر انسانمدار شدن Humanisation
[۵۹] Particular
[۶۰] Inhuman
[۶۱] Empty category
[۶۲] Class and Hierarchy
[۶۳] Meta-historical
[۶۴] Pre-linguistic
[۶۵] Couples of opposition
[۶۶] Being and time
[۶۷] Before/after
[۶۸] Inside/outside
[۶۹] Up/down
[۷۰] Overlapping fields
[۷۱] Space of experience
[۷۲] Horizon of expectation
[۷۳] The present
[۷۴] Present past
[۷۵] Present future
[۷۶] Historical time
[۷۷] Spaciousness
[۷۸] Inner
[۷۹] Outer
[۸۰] Mortality
[۸۱] Pecking order این اصطلاح به معنای نظام سلسله مراتب اجتماعی در جامعه است، نظامی که بر مبنای آن افراد به جایگاههای اجتماعی بالا و پایین طبقه بندی می شوند، «نظام نوک زنی» معادلی است که داریوش آشوری در واژه نامهی خود-فرهنگ علوم انسانی– برای این اصطلاح در نظر گرفته است. –م.
[۸۲] Political self-organization
[۸۳] Transcendental categories
[۸۴] occurrence
[۸۵] Articulation of occurrenceمفصل بندی معادل رایج برای واژهی آرتیکیولیشن است، این واژه هم به معنای مفصل بندی و چفت و بست کردن است و هم به معنای زبان ورزی. در اینجا باید به عنصر زبانی مفصل بندی توجه کرد. –م.
[۸۶] Criticism
[۸۷] Linguistically fixed events
[۸۸] Abnormalisation of eating
دیدگاهتان را بنویسید