معرفی کتاب: گفتگو با پسرم درباره گرسنگی در جهان

معرفی کننده: حمید قیصری

«گفتگو با پسرم درباره‌ی گرسنگی در جهان» نوشته ژان زیگلر (ترجمه‌ی مهدی ضرغامیان، انتشارات ققنوس، ۱۳۹۱) ایده‌ای شایان تأمل را در مقابل دیدگان مخاطبان قرار می‌دهد؛ این‌که فرزندان ما باید بیش از این‌ها درباره‌ی به گرسنگی و فلاکت افتادن دیگر انسان‌ها در جهان بدانند، در حالی‌ که ما خود نیز توجه چندانی به «واقعیات» و «حقایق» معطوف به این موضوع نداریم. برای بسیاری از ما گویی گرسنگی کشیدن «تقدیر»ی است فقط که نصیب برخی در این جهان می‌شود و لابد بیش از آن را نیز در پناه مفهوم «عقیم» تقدیر به فراموشی می‌سپاریم. اما در این کتاب کوچک -که خواندن آن را می‌توان به همگان توصیه کرد- پرسش‌هایی ساده طرح می‌شوند تا روشن شود که هنوز بسیاری از پیش‌انگاشت‌های مشروعیت دهنده و تداوم‌بخش به گسترده شدن روزافزون خوان گرسنگی، دست‌نخورده باقی‌ مانده‌اند.

در بخش نخست کتاب که «گستره‌ی گرسنگی» نام دارد، با فاکتهایی روبرو می‌شویم که البته مربوط به واپسین سال‌های قرن بیستم هستند و بی‌شک می‌توان یک‌به‌یک آن‌ها را روزآمد کرد تا روشن شود بساط بین‌المللی مبارزه با گرسنگی روی به کدام منزل دارد. بر اساس آن آمارها سالانه هفت میلیون کودک در اثر کمبود غذایی و یا بیماری‌های مرتبط با توسعه‌نیافتگی نابینا می‌شوند. نتیجه آن‌که نزدیک به یک‌صد و پنجاه میلیون نابینا در قاره‌های آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین زندگی می‌کنند. این در حالی است که مدیر سازمان بهداشت جهانی مدعی است هشتاد درصد از این نابینایی‌ها قابل‌پیشگیری هستند. در گرسنه ماندن آدم‌ها عوامل متعددی دخیل‌اند و کتاب می‌کوشد دانشی حداقلی و مقدماتی در این‌ باره در اختیار مخاطب بگذارد. کشاورزانی که به خاطر استفاده از شیوه های سنتی، در مقابل عوامل متعدد جغرافیایی، اقتصادی و سیاسی به غایت آسیب پذیر هستند، بخش بزرگی از گرسنه ها را تشکیل می دهند. این پیش‌فرض نیز غلط است که تنها نقاط خاصی از آفریقا و آسیا درگیر هیولای گرسنگی هستند. نقطه‌ای از کره‌ی زمین نیست که از چنگال فقر شدید و سوءتغذیه یکسره برکنار مانده باشد.

بخش دوم کتاب به منشأ گرسنگی می‌پردازد. گرسنگی را می‌توان با انواع مدل‌ها و نمودارها به زمینه‌های گوناگون متصل کرد اما نکته‌ی شایان تأمل این است که برای تداوم گرسنگی تبیین‌هایی را می‌توان مطرح کرد که از وجود «نارسایی‌های اجتماعی» خبر می‌دهند. به بیان ساده، موضوع این است که «داشته»های انسانی چندان «عادلانه» و «انسانی»! هم توزیع نمی‌شوند. زمین هنوز برای به دور نگاه‌داشتن تمام ساکنانش از گرسنگی غنی است اما آنچه نباید به هیچ تعبیر و تفسیری «غنی» شمرد، الگوی توزیع مواهب میان انسان‌ها است. پدر، «تقدیر» قلمداد شدن گرسنگی را به اختراع نظری مالتوس پیوند می‌زند؛ اختراعی که نتیجه‌ی آن «طبیعی انگاری» بسیاری از انسان‌ها در قبال به نیستی افتادن همنوعانشان بوده است. پدر از «مالتوسی شدن» هستی‌شناسی ما سخن می‌گوید که در نتیجه آن آموخته‌ایم در مقابل تصاویر سیاه‌ دست و پا زدن انسان‌های فلک‌زده، وجدان خود را شادمان نگاه‌داریم.

«گرسنگی موقعیتی» عنوان بخش سوم کتاب است. سازمان جهانی غذا این نوع از گرسنگی را از «گرسنگی ساختاری» مجزا می‌کند. گرسنگی موقعیتی، حاصل زوال سریع و پیش‌بینی‌نشده‌ی زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی یک جامعه است. تصاویری که پدر از مواجهه‌ی جمعی آدم‌ها با این فلاکت ناگهانی ارائه می‌کند، به معنای دقیق کلمه دهشت‌آور هستند. وقتی ده‌ها هزار انسان ناگهان از تأمین حداقل‌های غذایی خود بازمی‌مانند، زمان برای بسیاری از آن‌ها باید بایستد تا معدودی از آن‌ها مجال زیستن بیابند. به‌این‌ترتیب معدود پزشکان و پرستارانی که درگیر این فجایع می‌شوند، در موقعیتی که بی‌شباهت به هولوکاست نیست، تعیین می‌کنند که چه کسانی شانسی برای زنده ماندن دارند – که باید با مچ بندهایی رنگی از دیگران متمایز شوند- و چه کسانی را باید به حال خود واگذاشت تا بمیرند. آن پرستاران دقیقاً در نقطه‌ی مقابل آنچه در هولوکاست می‌گذشت، آنجا هستند تا به انسان‌ها امیدی برای زنده ماندن ببخشند اما درعین‌حال باید حتی نسبت به کودکان نیز خشونت بورزند و کودکانی را که شانسی برای زنده ماندن خواهند داشت، علامت‌گذاری کنند.

بخش بعدی کتاب درباره‌ی «گرسنگی ساختاری» است که شامل صدها هزار کودک بیچاره‌ای می‌شود که به دلیل کمبود ویتامین آ بینایی خود را از دست می‌دهند، و صدها هزار زنی که در هنگام زایمان و در مقابل حداقلی از عفونت جان می‌دهند. با این اوصاف گرسنگی ساختاری ، بیش از آن‌که یک رخداد باشد، یک روایت مستمر و متداوم است از «ناتوانی» در برابر انواع مصائب که زنجیره‌وار دیگری را دامن می‌زنند. پدر به ناگزیر شدن انسان‌ها از زباله خواری اشاره می‌کند، که از پیامدهای ناگزیر آن شبکه‌های «ناتوانی» است. زباله خواری البته راهی است برای دفع گرسنگی، اما با خود بیماری‌های متعدد نیز می‌آورد و روزبه‌روز محیط انسانی را مرگ آفرین تر می‌کند. این تصویری است که به‌مرور باید آن را بیشتر نیز ببینیم؛ این‌که زباله‌های ثروتمندان جهان، منبع تغذیه‌ی میلیون‌ها انسان تیره‌روز باشد.

بخش بعدی کتاب با این پرسش پسر آغاز می‌شود که مگر این‌همه دیوان و دفتر بین‌المللی برای این به وجود نیامده‌اند که همین «توزیع عادلانه» را تضمین کنند. پدر مدافع این است که چنین سازمان‌هایی باید وجود داشته باشند و درعین‌حال توضیح می‌دهد که چه موانع بزرگی در راه به بار نشستن چنین سازمان‌ها و سازوکارهایی وجود دارد. یکی از مهم‌ترین موانع این است که جهان درگیر مواردی محدود و معدود از فلاکت نیست و به ناگزیر باید اولویت‌هایی را تعیین کرد. نکته‌ی دیگر این است که به‌هرحال بخشندگی کشورهای برخوردار از رفاه هم حدی دارد و آن‌ها مثلاً نمی‌توانند این قیاس را تحمل کنند که هر ساله و در همان حال که میلیون‌ها انسان در حسرت غذا جان می‌سپارند، یک‌چهارم غلات جهان به مصرف گاوهای کشورهای غنی می‌رسد. وقتی از گاوها حرف می‌زنیم، ممکن است تصویری رمانتیک از مزارع کشاورزی به ذهن خطور کند، اما پدر از تأسیساتی عظیم سخن می‌گوید که گاه تا ده‌ها هزار گاو را در خویش جای می‌دهند. به‌این‌ترتیب با همزیستی غریب دو داستان روبرو هستیم؛ هر چه سیرتر کردن جهان غنی و پاسخ به تمنای غذا در حد مقدورات در بسیاری از کشورهای جهان. پدر استدلال‌هایش را با اشاره به واقعیت بسیار عقلانی بازار غلات تکمیل می‌کند؛ شرکت‌هایی چندملیتی در جهان وجود دارند که انحصار تعیین قیمت این اقلام را در اختیار خود نگاه می‌دارند و با رویکردهای مالتوسی شان، بر تداوم سازوکارهای منجر به «حداکثر سود» نظارت می‌کنند. قرار هم نیست وقتی سازمان ملل، صلیب سرخ و دیگر سازمان‌های برخوردار از «مقدورات» مسئول رسیدگی به وضعیت مطرودان این «بازی» بین‌المللی هستند، قادر باشیم وقت طلایی آن شرکت‌های بینا ملیتی را برای پرسش از چرایی گسترش روزافزون گرسنگی و فلاکت در جهان بگیریم.

عنوان بعدی کتاب «فائو» است؛ این سازمان جهانی مدیریت «مقدورات» غذایی باید با انواع واقعیات دست‌وپنجه نرم کند تا شاید گاهی بتواند به وعده‌های خویش جامه‌ی عمل بپوشاند. یکی از این واقعیات، گسترش محاسبات «بازار» در عرصه‌ی کشاورزی است. کشورهای ثروتمند در همان حال که میلیون‌ها انسان در حسرت چند دانه ذرت و تکه‌ای نان جان می‌سپارند، انبوهی از محصولات کشاورزی خود را از بین می‌برند و یا تولید مواد غذایی را محدود می‌کنند تا به‌این‌ترتیب بتوانند حداقل قیمت را برای محصولات کشاورزان خود تضمین کنند. سوزاندن غذا و پرداخت حقوق جبرانی به کشاورزان تا کمتر تولید کنند، از پیامدهای غلبه‌ی محاسبات بازار بر این عرصه هستند. این‌ها در شرایطی رخ می‌دهند که مردم اغلب دانش چندانی از شرایط حاکم بر فعالیت فائو ندارند و حتی در محتواهای عرضه‌شده در نظام‌های آموزشی نیز نشان چندانی از اشاره به گرسنگی و فلاکت روزافزون در جهان نمی‌توان یافت. تلخ‌تر این‌که فائو خود نیز باید در گزارش کردن این فجایع محتاط و محافظه‌کار باشد، زیرا بخش اعظم بودجه‌ی آن را کشورهایی تأمین می‌کنند که مایل نیستند گفتمان‌هایی انتقادی و  علیه چرخه‌ی جهانی موجود شکل بگیرند. فائو به‌این‌ترتیب زنده می‌ماند و تأثیراتی حداقلی دارد، بی‌آنکه افقی برای تحقق آرمان‌های آن قابل ترسیم باشد.

بخش بعدی به «جنگ و گرسنگی» اختصاص دارد. مردم نقاط مختلف دنیا به دلایل متعدد دچار جنگ می‌شوند و یکی از شایع‌ترین پدیده‌ها نیز این است که بسیاری از آن نقاط برای دهه‌ها در وضعیت «جنگی» باقی بمانند. پدر به این واقعیت اشاره می‌کند که مردم در تمام نقاطی که طعمه‌ی جنگ‌های قبیله‌ای، محلی، نژادی، و داخلی شده‌اند، قربانیان اصلی هستند. کافی است نقاطی که در آن‌ها جنگ رخ می‌دهد از اهمیت راهبردی برخوردار نباشند تا داستان تلخ مردم قربانی شده نیز تا مدت‌ها جایی در هدلاین های رسانه‌ای نداشته باشد. از سوی دیگر، جنگ و شرایط جنگی کار سازمان‌هایی مانند فائو را نیز در کمک‌رسانی به آن مردم دشوارتر می‌کند. معمایی دیگر نیز در این میان ظهور می‌کند؛ این‌که ممکن است این سازمان‌ها در جریان فرایندهای کمک‌رسانی خود، به بخشی از داستان تبدیل شوند و ناخواسته کمک کنند که منازعه ادامه پیدا کند. نمونه‌ی شایان تأمل این حالت در رواندا رخ داد که فائو به شبه‌نظامی‌ها و سربازهای شکست‌خورده‌ای غذا می‌رساند که خود پیش از آن مرتکب یکی از سیاه‌ترین نسل‌کشی‌های تاریخ شده بودند.

در بخش بعدی که «سلاح غذا» نام دارد، پدر از این واقعیت پرده برمی‌دارد که روند موجود به افزایش کاربرد راهبردهای کثیفی انجامیده که دال اصلی آن‌ها گرسنه نگاه‌داشتن تعمدی انسان‌ها است. مثال رایج آن استفاده‌ی برخی گروه‌های نظامی از ابزار گرسنگی برای به‌زانو درآوردن مردمی است که مقاومت می‌کنند. پدر البته یادآور می‌شود که نباید صرفاً این جنایت را به نام کسانی چون میلوسویچ و حسن الترابی نوشت، زیرا ایالات‌متحده نیز به جرگه‌ی علاقه‌مندان به این راهبرد پیوسته و اکنون تجربه‌ی گرسنه نگاه‌داشتن طولانی‌مدت عراقی‌ها را در کارنامه‌ی خود دارد؛ راهبردی که قرار بود آن‌قدر ادامه پیدا کند تا مردم گرسنه برخیزند و صدام را براندازند. در تمام سال‌هایی که صدام و نزدیکانش هیچ‌گاه و حتی برای لحظه‌ای طعم فلاکت را نچشیدند، آمریکایی‌ها با همین «فهم»، به گسترش علاقه‌مندی به «دموکراسی» در عراق امیدوار بودند.

در بخش بعدی پدر به ماجرای «آلنده و سلاح غذا» هم اشاره می‌کند تا داستان روشن‌تر شود. این‌یکی هم از قضا از سوابق آمریکایی‌ها است. سالوادور آلنده از نستله انتظار داشت جزئی از یک برنامه‌ی ملی برای جبران سوءتغذیه‌ی کودکان شیلیایی باشد، اما مسئله‌ی اصلی آمریکایی‌ها این بود که نمی‌توانستند پذیرای این واقعیت باشند که یک سوسیالیست از شرکتی بینا ملیتی انتظار داشته باشد که در چنین هدف بزرگ و بشردوستانه‌ای مشارکت کند. نستله و دیگر چندملیتی‌ها در برابر اقدامات ملی آلنده ایستادند و با درافکندن بحران اقتصادی، زمینه را برای قتل او و بر سرکار آمدن پینوشه فراهم کردند. آن‌ها در کنار آمریکا ایستادند تا به مردم شیلی فهمانده شود که سرانجام کاربرد دموکراسی می‌تواند گرسنگی و فلاکت روزافزون باشد.

«سلاح غذا علیه مردم» عنوان بخش بعدی است. پدر یادآوری می‌کند که بسیاری از دولت‌ها با اقتداری که رهاورد مفهوم «دولت – ملت» مدرن است، مشتاقانه از ابزار گرسنگی برای محبوس کردن مردم خود استفاده می‌کنند. در این «جهان دولت‌ها» راهی به بیرون از این چارچوب نیست و اولویت جامعه‌ی بین‌الملل نیز این است که این چارچوب حداقلی را محترم بشمارد.

عنوان بخش بعد «پناهندگان زیست‌محیطی» است. این‌ها کسانی هستند که زیستگاه‌ها و ابزار معاش خود را در نتیجه‌ی تغییرات متنوع اقلیمی و جغرافیایی از دست می‌دهند و به خیل دیگر بیچارگان می‌پیوندند. شایان تأمل این‌که علی‌رغم این واقعیت که دهه‌هاست درباره‌ی این بحران‌های زیست‌محیطی و پیامدهای معیشتی آن‌ها سخن می‌گوییم، عملاً متولی خاصی برای این دسته از بیچارگان وجود ندارد و آن‌ها ناگزیرند خود راهی برای رهایی از این فلاکت بیابند.

در بخش بعد که عنوان «گرسنگی و طبیعت» را بر خود دارد، این واقعیت هم مورد توجه قرار می‌گیرد که هنوز دانش اقلیم‌شناسی از درک بسیاری از پیچیدگی‌های اقلیمی بازمانده و همین نقص معرفتی بهانه‌ای در اختیار سوداگران قرار داده تا به بهانه‌های مختلف دست به اقداماتی مانند جنگل‌زدایی بزنند. پدر، آمازون را مثال می‌زند که عظمتش شاید باعث شده حتی مغفول واقع شود و این واقعیت چندان در معرض دید همگان قرار نگیرد که چگونه این جنگل بسیار بزرگ به‌تدریج در حال نابود شدن است. در اینجا دوباره پای محاسبات بازار نیز به میان می‌آید. حداقل‌هایی که پدر ذکر می‌کند حاکی از این واقعیت هستند که مقابله با بیابانی شدن زمین به بودجه‌ای ده‌ها میلیارد دلاری نیاز دارد و در جهانی با اولویت‌های ژئوپلیتیک و امنیتی، تأمین چنین بودجه‌ای را از هیچ کشور و دولتی نمی‌توان انتظار داشت. نتیجه این‌که پناهندگان زیست‌محیطی افزایش می‌یابند و بخشی از آمار فلک‌زدگان می‌شوند.

خاتمه‌ی داستان پدر اشاره‌ای است به این واقعیت که در جهان نو لیبرالی به همان اندازه که واژه‌ی آزادی به کار می‌رود تا توجیه‌گر «رقابت»های تعیین‌کننده‌ی سرنوشت انسان‌ها باشد، اشاره به عدالت و تأمل در معنا و چگونگی تحقق آن اندک است. پدر به روسو ارجاع می‌دهد که: «میان ضعیف و قوی، آزادی ستمگر است و قانون آزادی‌بخش» و ما لابد از خود خواهیم پرسید که چقدر می‌توان از این اشاره، به درکی از پاسداشت «قانون» رسید. توافق‌های نولیبرالی به همان اندازه که در تولید «قلمروهای محدود خوشبختی» کامیاب بوده‌اند، خود را از تأمل در روندهای رو به افزایش «گستره‌های فلاکت» برکنار نگاه داشته‌اند؛ چاره‌ی کار نیز در راه‌حلی انتزاعی نیست، زیرا موضوع به‌اندازه‌ی «ضرورت» درآمیختن دوباره‌ی آزادی با عدالت آشنا و به‌اندازه‌ی «ضرورت» بازتفسیر جایگاه «قانون» در بازاندیشی معنای «آزادی» عینی و ادراک‌پذیر است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *