از سوسیال دموکراسی تا جنگ جهانی

خیمنا ورگارا • برگردان: مینا عزیزی •

باسکار سونکارا [از نویسندگان نشریه‌ی اینترنتی ژاکوبن]، در ستون خویش در نیویورک تایمز، با نادیده گرفتن تجربه‌ی مهم خلق دموکراسی کارگری توسط شوراها و مبارزه‌ی اپوزیسیونِ چپ علیه استالینیسم توسط تروتسکی، روی نکته‌ای کلیدی خط تیره می‌کشد. همین خط تیره کشیدن [و نادیده گرفتن] نیز به او این مجال را می‌دهد که سوسیال دموکراسی را با دموکراسی واقعی برای طبقه‌ی کارگر یکسان تلقی کند.

 

طی جنگ جهانی میلیون‌ها موشک ویران‌گر شلیک شدند… اما برد هیچ‌کدام از آ‌ن‌ها وسیع‌تر و مداخله‌ی هیچ‌‌یک از آن‌ها در فرجام تاریخ سرنوشت‌سازتر از آن قطاری نبود که خطرناک‌ترین و مصمم‌ترین انقلابیون قرن را با خود می‌برد و داشت به‌سرعت از مرز سوییس عبور می‌کرد، سراسر آلمان را می پیمود و بازگشت آن‌ها به روسیه و پتروگراد را امکان‌پذیر می‌کرد؛ جایی که از آن نقطه خیزش خود را آغاز می‌کردند و  نظم مستقر تا آن زمان را در هم می‌شکستند (اشتفان تسوایگ؛ لحظههای درخشان انسانیت).

همان‌‌گونه که باسکار سونکارا در مقاله‌ی اخیرش در نیویورک تایمز آورده، بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی سرمایه داری منجر به دو آلترناتیو بورژوایی می‌شوند که هر دو به یک اندازه به زیان توده‌ها هستند: از یک سو، راست آلترناتیو که در دونالد ترامپ و حامیانش تجسم یافته و از سوی دیگر، نولیبرالیسم تجسم یافته در یک شخص که دولت مکرون در فرانسه تجلی آن است.

بر خلاف این دو مسیر، سونکارا پیشنهاد «عقب‌گرد به ایستگاه فنلاند» را می‌دهد که اشاره‌ای است به آن ایستگاه قطار روسی که قطار زره‌پوش‌شده‌ی لنین وارد آن شد تا در اوج منازعات ۱۹۱۷ به درگیری‌ها بپیوندد.

هر چقدر هم که این استعاره رادیکال و برانگیزاننده باشد، در واقعیت، آنچه سونکارا پیشنهاد می‌دهد ایجاد «چشم اندازی از یک انتقال به سوسیالیسم است که محتاج گسستی در «سال ‌صفر» با زمان حال و شرایط موجود نیست.» در نظر نویسنده، سوسیالیسم می‌تواند در غیاب انقلاب ایجاد شود، یعنی بدون اقدام قاطعانه‌‌ی کارگران و توده‌‌ها برای نابودی دولت سرمایه‌داری.

طبق نظرات سونکارا، از آنجا که انقلاب هدف نهایی نیست، تنها جایگزین باقی مانده برای هزاران نفر از جوانانی که به‌شکلی روزافزون، به‌ویژه در امریکا و بریتانیا، پذیرای ایده‌های سوسیالیستی می‌شوند پس گرفتن بنیان‌های سوسیال دموکراسی است، یعنی بازگشت به دوره‌ای پیش از آنکه سوسیال دموکراسی، بورژوازیِ وابسته به خود را در قتل‌عام امپریالیستی جنگ جهانی اول حمایت کرد. برای ما این ایده‌ی «خلاقانه»‌ی سونکارا بوی پوسیدگی می‌دهد.

برای توجیه ایده‌ی بازگشت به ریشه‌های سوسیال دموکراسی (که پیش از جنگ جهانی حزب بلشویک نیز به آن تعلق داشت)، سونکارا همان اشتباهی را می‌کند که ناقدان کمونیسم به آن دچارند: او لنین و بلشویک‌ها را با همان فساد و تباهی بوروکراتیکی پیوند می‌زند که حزب کمونیست و شوروی استالینیستی به آن دچار شدند. البته این ویراستار سایت ژاکوبن بلشویک‌ها را با همان توهین‌هایی که دانشگاهی‌های غرغرو به کار می‌برند نمی‌راند، اما منطق او همان نتایج تحقیرآمیز را در پی دارد.

سونکارا خود را از میراث بلشویسم جدا می‌کند، وقتی می‌گوید: «می‌توانیم ورژن اهریمنی و دیوانه‌وار  لنین و بلشویک ها را پس بزنیم و به جایش تصمیم بگیریم که آن‌ها را خیرخواهانی بدانیم که در تلاش برای ساختن جهانی بهتر و به دور از بحران بودند. با این‌حال باید راهی بیابیم که از ناکامی‌های آنان به دور بمانیم».

بلشویک‌‌ها، خاصه لنین و تروتسکی، صرفاً «افرادی خیرخواه» نبودند، بلکه استراتژیست‌های انقلاب پرولتاریایی و مدافعان سرسخت دموکراسی توده‌ای بودند. این همان میراث استراتژیکی است که سونکارا روی آن خط تیره می‌کشد و همن کار است که به او اجازه می‌دهد سوسیال دموکراسی را با آزادی و دموکراسی حقیقی یکی بداند.

یک سنت ورشکسته

حمایت سوسیال دموکراسی آلمانی از بورژوازی امپریالستی خودش در طول جنگ جهانی اول اشتباهی اتفاقی نبود، بلکه نتیجه‌ی جریانی استراتژیک بود که در سال‌های پیش از جنگ شکل گرفته بود.

هم‌چنان که والتر بنیامین در رساله‌‌‌ی «در باب مفهوم تاریخ» می‌گوید: «سازش‌طلبی‌ای که از همان مراحل آغازین در بطن سوسیال دموکراسی سکنی خانه کرده، نه صرفاً بر تاکتیک‌های سیاسی‌ آن، بلکه بر ادراکات اقتصادی آن متکی است.» این یکی از دلایل بنیادین سقوطی است که بعدتر اتفاق می‌افتد. هیچ چیز بیش از این ایده طبقه‌ی کارگر آلمانی را به تباهی نکشاند که آن‌ها داشتند هم‌جهت با آب شنا می‌کردند. به بیان دیگر، هیچ چیز برای جنبش کارگران آلمانی زیان‌بخش‌تر از این واقعیت نبود که رهبری آن دورنمای انقلابی را رها کرده و در عوض، خود را تسلیم دموکراسی سرمایه‌داری کرده تا ذیل سرمایه‌داری به پیروزی‌هایی برسد که همیشه موقتی و ناپایدار هستند.

این سازگار شدن با دولت سرمایه‌داری و تجدیدنظر در مارکسیسم و نادیده گرفتن تعریف مبتنی بر طبقه‌ی دولت – ملت بود که سوسیال‌دموکرات‌ها را به پشتیبانی بورژوازی ملی‌شان در جنگ جهانی اول کشاند. در حالی که سونکارا ممکن است از ما انتظار داشته باشد که قبول کنیم که این فقط اشتباهی بوده که از آسمان نازل شده است. درواقع، همین موضوع است که همه ‌چیز را درباره‌ی این ادراک، که می‌توانیم به سوسیالیسم برسیم، بی ‌آنکه دولت سرمایه‌داری را از میان ببریم، توضیح می‌دهد.

این همزیستی مسالمت‌آمیز با دموکراسیِ سرمایه‌داری طی یک جهش اقتصادی رخ داد و تا زمانی تداوم پیدا کرد که ثبات سرمایه‌داری به روال همیشگی از درون فروپاشید. این سرآغاز دوران بحران‌ها، جنگ‌ها و انقلاب‌ها بود. امروزه، بحران‌های سرمایه‌‌داری و گسترش پدیده‌هایی مانند ترامپ و برگزیت ایده‌ی تحقق سوسیالیسم “بدون هیچ گسستی با شرایط موجود” را به یک فانتزی منسوخ و اتوپیایی بدل می‌کند. شکست حکومت سیریزا در یونان خطای استدلال سونکارا را، بیش از حد کفایت، نشان می‌دهد.

میراثی بی‌فایده برای سونکارا، اما حیاتی برای دوران کنونی

علی‌رغم این‌که سونکارا می‌گوید ما باید ایده‌ی بلشویک‌ها را به عنوان “اهرمنان لایعقل”[۱] رد کنیم، ناخواسته در نهایت کارش به اینجا می‌کشد که در جناح پرشورترین منتقدان انقلاب روسیه قرار بگیرد. پس از تجربه‌ی استالینیسم، یکسان انگاشتن دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری یک حزب واحد به عملی رایج تبدیل شد.

این یک خطای استدلالی است، زیرا مفهومی که توسط مارکس بسط یافت و توسط لنین و تروتسکی ترمیم و احیا شد در واقع دلالت بر دو شرط بنیادین دارد؛ دموکراسی توده‌ای و انقراض دولت. مارکسیست‌های کلاسیک ادعا می‌کنند که برای ساخت گونه‌ای جدید از دموکراسی ضروری است که دولت سرمایه‌داری نابود شود.

در سال ۱۸۷۱، شورش کمون پاریس این امکان را برای مارکس فراهم آورد که تجسم برنامه‌ی نظری خویش را در عمل ببیند. در مقدمه‌ی نسخه‌ی آلمانی مانیفست حزب کمونیست سال ۱۸۷۲، مارکس و انگلس نوشتند: «چیزی که اختصاصاً در کمون [پاریس] اثبات شد به یک تعبیر این بود: طبقه‌ی کارگر نمی‌تواند به‌سادگی ماشین حاضر و آماده‌ی دولت را تصاحب کند و آن را برای اهداف خودش به کار بگیرد». به طریق مشابه، لنین در کتاب دولت و انقلاب تأکید می‌کند که انقلاب کارگری متضمن خارج کردن ماشین بوروکراتیک-نظامی دولت از دست بورژواها و سپردن آن به پرولتاریا نیست، بلکه نابودی کامل آن ماشین را ضروری می‌‌سازد.

از میان بردن دولت سرمایه داری به معنای پیروی از الگوی کمون پاریس است: یعنی در هم شکستن مکانیزم‌های سرکوب دولت (مانند پلیس، ارتش و غیره) و مسلح کردن مردم برای دفاع از قدرت کارگری در برابر ضد انقلاب. پایگاه دولت آن‌ها در شوراهای شهری و منتخبی بود که نمایندگان قابل عزل آن‌ها با رأی همگانی تعیین می‌شدند و آن‌ها که مناصب عمومی را در اختیار داشتند حقوقی مشابه با کارگران دریافت می‌کردند.

لنین در کتاب «دولت و انقلاب» از این تعریف نتیجه می‌گیرد که در جامعه‌ی در حال گذار (عنوانی دیگر برای دیکتاتوری پرولتاریا): «هدف از کاهش ساعات کاری در روز -که بر اساس معیار صلاحیت و عزل‌پذیری نمایندگان، الغای مزایای مادی و مسلح‌سازی عمومی، برنامه‌ریزی دموکراتیک اقتصاد یا برنامه‌‌ی رادیکال دموکراتیک را به همراه دارد- حصول این اطمینان بود که دولت در مسیر انقراض خویش قرار گرفته است». به عبارت دیگر، دولت پرولتاریایی دیکتاتوری‌ای بر مبنای یک حزب واحد نیست، بلکه به جای آن، مسیری است که در آن اکثریت قریب به اتفاق جامعه به شیوه‌ای دموکراتیک سازمان می‌یابند.

کارگران روسی در سال ۱۹۰۵، به شکلی بسیار خلاقانه شکل جدیدی از سازمان را ایجاد کردند. آن‌ها ساختارهای این سیستم را که بر مبنای دموکراسی مستقیم بنا کرده بودند، شوراها نامیدند. این کالبدهای خودسامان، به شکلی دموکراتیک مبارزه علیه تزار را سازماندهی می‌کردند و در عین‌حال بذرهای اولیه‌ی گونه‌ای تازه از دموکراسی را نیز آبیاری می‌کردند.

در ترسیم درس‌های حاصل از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، تروتسکی به بیانی انضمامی، چگونگی پدیدار شدن شکل جدید قدرت کارگران را مطرح و به نقش شوراهای کارگری به عنوان نطفه‌‌های دولت در دوران گذار اشاره می‌کند.

قدرت شوراها پس از انقلاب فوریه‌ی ۱۹۱۷، که قدرت دوگانه‌ای میان شوراها و دولت موقت شکل گرفت، به وضوح روشن شد. در این رابطه، شوراها نقش سازمان‌دهندگان دموکراتیکی را ایفا ‌کردند که نه تنها مبارزه علیه تزار، بلکه کارکرد هر روزه‌ی جامعه‌ی روسیه را سازمان‌دهی می‌کردند. این قدرت دوگانه نمی‌توانست برای مدت طولانی با سرمایه‌داری حاکم همزیستی کند؛ یا شوراها می‌بایست در نهایت قدرت بگیرند یا در پی واکنش‌های بورژوایی درهم شکسته شوند. به همین دلیل است که بلشویک‌ها شعار «واگذاری تمام قدرت به شوراها» را پیش کشیدند؛ شعاری که در اکتبر ۱۹۱۷ منجر به پیروزی انقلاب شد.

دیکتاتوری پرولتاریایی، کاملاً متفاوت با بوروکراسی استالینیستی که توسط حکومت شورایی برپا شد، قرار بود که فراگیرترین شکل دموکراسی را ایجاد کند؛ شکلی بس فراگیرتر از آن‌چه تحت نظام سرمایه‌داری امکان‌پذیر است. همان‌طور که ادوارد هالت کارِ (ای. اچ کار) تاریخ‌دان می‌نویسد: «پژواک احساسی کلمه‌ی دیکتاتوری، در حالی که تداعی‌گر ایده‌ی تسلط یک تن یا عده‌ای معدود بود، به کلی از یاد مارکسیست‌هایی که آن را به کار می‌بردند، رفته بود. در مقابل، دیکتاتوری پرولتاریا قرار بود نخستین رژیمی در تاریخ باشد که در آن طبقه‌ی تشکیل‌دهنده‌ی اکثریت جامعه قدرت را در دست می‌گرفت؛ شرایطی که قرار بود در روسیه تحقق پیدا کند و دهقانان را را با پرولتاریای صنعتی متحد کند.

دموکراسی کارگری به دلیل جنگ‌های داخلی‌ای که بلشویک‌ها را مجبور به اقدامات اضطراری و تمرکز قدرت در دستان خودشان کرده بود،در سال‌های بلافصل پس از حکومت تزاری با موانع بسیاری مواجه شد. با این‌حال، سرشت دموکراتیک جمهوری شوروی در برنامه‌ی اپوزیسیون چپ (مخالفان)، و نیز بعدها در برنامه‌ی بین الملل چهارم که با فرآیند بوروکراتیزه کردن استالینیستی مبارزه کرد، احیا شد.

در «انقلابی که به آن خیانت شد»، تروتسکی استدلال می‌کند که اقداماتی که در طول جنگ داخلی در پیش گرفته شد، مانند ممنوعیت دسته بندی‌های مختلف در درون حزب و غیرقانونی دانستن احزاب سوسیالیست و منشویک، قرار بود که اضطراراتی کوتاه مدت برای حکومت بلشویکِ مورد هجوم باشند. با این حال این موارد اضطراری، با این ایده‌ی مجعول که با «تحقق سوسیالیسم» طبقات دیگر ناپدیده شده بودند و بنابراین تفکیک احزاب دیگر ضرورتی نداشت، به رفتارهای رایج استالین بدل شدند.

تروتسکی ادعا کرد که قدرت گیری [سوسیالیسم] به معنای نابودی طبقات نخواهد بود، بلکه در عوض، در جامعه‌ی در حال گذار: «طبقات ناهمگون‌اند؛ آن‌ها با خصومت و ستیزه‌های درونی خودشان از هم گسسته می‌شوند و به راه‌حل‌هایی برای مسائل مشترک خود می‌رسند که جز از طریق تضاد درونی میان گرایش‌ها، گروه‌ها و احزاب برای آن‌ها حاصل نمی‌شود». این بدان معنی است که یک طبقه قطاع‌های بسیاری دارد و یک حزب هرگز نماینده‌ی کل یک طبقه نیست.

نتیجه‌ی تحلیل تروتسکی بسط و ارائه‌ی طرحی برای احیای دموکراسی در شوروی بود. مبارزه برای داشتن حق انتقاد و آزادی انتخابات ضروری و مفروض آن “احیای آزادی احزاب شورایی و پیش از همه احزاب بلشویک و تجدید حیات اتحادیه های کارگری است”. تروتسکی قاطعانه از وجود احزابی که از قدرت کارگران در درون دیکتاتوری پرولتاریا دفاع می‌کردند و نیز از وجود جناح های مختلف در درون حزب بلشویک حمایت کرد.

گسست از شرایط موجود

برای بخش‌هایی از جریان چپ این امری رایج است که وقتی به میراث اتحاد جماهیر شوروی و بوروکراسی آن فکر می‌کنند، سهمی را که تروتسکی ادا کرد نادیده بگیرند. سونکارا نیز از این مسئله برکنار نیست. این گونه بر سهم تروتسکی خط تیره کشیدن خطایی آشکار است، زیرا تروتسکی تنها رهبر بلشویک بود که به ارائه‌ی نظریه، برنامه و عملکردی روی آورد تا بوروکراسی را در هم بشکند و دموکراسی کارگران را در اتحاد جماهیر شوروی احیا کند.

با خط تیره کشیدن بر سهم تروتسکی، سونکارا می‌تواند ادعا کند که دموکراسی انحصاراً قلمرو سوسیال دموکرات‌هاست. نوع دموکراسی پیشنهادی سونکارا از دموکراسی توده‌ای شوراها فاصله دارد و به «دموکراسی» انحصاری دولت سرمایه‌داری نزدیک‌تر است؛ یعنی همان دولتی که او بیش از آن که به نابودی‌اش بیاندیشد، امیدوار به اصلاح آن است.

برای نسل‌های جدیدی که امروز با بیداری در حیات سیاسی خویش، از ایده‌آل سوسیالیسم استقبال می‌کنند و به گروه‌هایی مانند جریان حرکت[۲] در انگلیس یا دموکرات‌های سوسیالیست[۳] در آمریکا می‌پیوندند، میراث انقلاب روسیه و دموکراسی شورایی باید احیا شود. ما باید بلیتی به مقصد ایستگاه فنلاند بخریم [و به همان نقطه‌ی آغاز بازگردیم] و انقلاب‌هایی تازه را تدارک ببینیم که از شرایط موجود گسسته و نظام خون‌خوار سرمایه‌داری را که مستحق مرگ است نابود خواهد کرد.

 

متن اصلی:

https://goo.gl/R4miJ4

 

 

یادداشت‌ها:

[۱] مارکس در «نقد برنامه‌ی گوتا» انضمامی‌ترین مسیر چگونگی سازمان‌دهی پرولتاریا به عنوان طبقه‌ی حاکم را پایه‌ریزی می‌کند. او میان مرحله‌ی گذار پس از سرنگونی بورژوازی و وضعیت حاصل از آن با عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا»، و کمونیسم که مرحله‌ی انقراض طبقه و دولت است، تمایز قائل می‌شود.

[۲] ای.اچ.کار: انقلاب روسیه از لنین تا استالین، ۱۹۱۷ – ۱۹۲۹، انتشارات مک‌میلان، ۱۹۷۹

 

[۱] Crazed demons

[۲] Momentum

[۳] D.S.A

 

اشتراک‌گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *