ننسی فریزر • ژانویهی ۲۰۱۶ • دانشگاه کلمبیا •
فریزر در سخنرانی خود با اشاره به اینکه مجموعه درسگفتارهای زیست سیاست کتابی است بسیار غنی و چالشبرانگیز که خواندن آن هیچ ساده نیست، ترجیح خود را بر آن قرار میدهد که زیستسیاست را نقدی بر «قدرت»، نقدی بر «اقتصاد سیاسی» و نقدی بر «قدرت اقتصاد سیاسی» قلمداد کند. آنچه بیش از همه علاقهی او را برمیانگیزد تضادی است که فوکو میان «اردولیبرالیسم» و «آنارکولیبرالیسم» برقرار میکند؛ او این تضاد میان «نظم» (Order) و «بینظمی» (Anarchy) در دو الگوی آلمانی و آمریکایی را بسیار مهم و شایان تأمل میداند و مدعی است که نوع آلمانی واجد پیچیدگیها و ظرافتهایی است که نوع آمریکایی فاقد آنها و حاصل سادهسازی یا تکبعدیکردن آنها است.
واضح است که این دو صورت از نولیبرالیسم به اشکال متمایزی از حکومتمندی (Governmentality) قابل انتساب هستند. در عینحال وجه دیگری از تضاد میان این دو صورت از نولیبرالیسم نیز توجه فریزر را به خود معطوف کرده که البته در کتاب به وضوح وجود دارد اما چندان برجسته و مؤکد نیست، و آن مربوط است به این که هر یک از این دو صورت نولیبرالیسم چگونه «فضای اجتماعی» (Social space) را بر حسب قلمروها، دامنهها و سپهرهای مختلف کنش اجتماعی ترسیم میکنند و با قرار دادن آن کنشها در سپهرهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی یا معطوف به مقولهی «حکمرانی» به مرزبندی میان آنها میپردازند.
تصور فریزر بر این است که هر یک از این اقسام نولیبرالیسم تصویر یا نقشهای متفاوت از «فضای اجتماعی» به ما میدهد و بر مبنای آن شرحی متفاوت از آنچه روابط مطلوب میان آن سپهرها و قلمروها را نیز در اختیار ما میگذارد. هر یک از این صورتهای نولیبرالیسم تبیین و شرح خاص خویش را نیز از اینکه چگونه در صورت نقض آن روابط بایسته و تجاوز آن قلمروهای مرزبندیشده به یکدیگر، یک «بحران» شکل خواهد گرفت، ارائه میدهند. بنابراین هر یک از آنها «مقطع» یا «برهه»ای خاص را به عنوان نقطهی رخداد «خطر» (Conjuncture) تعریف میکنند؛ و فوکو نیز روایتی تاریخی به دست میدهد از روند انکشاف یا توسعهی هر یک از این اقسام «خطر» طی دورهای که حدود دو قرن به طول میانجامد و تا اواسط قرن بیستم امتداد مییابد؛ و اینکه هر یک از آن اقسام نولیبرالیسم ابزار و شیوههای خاص خویش را نیز برای تشخیص «نقطه»ای که باید «درمان» و «پاسخ»ی برای آن خطر یافت و به اجرای آن «درمان»ها پرداخت، ارائه میکنند.
به موازات توجه به این تضاد میان «اردولیبرالیسم» آلمانی و «آنارکولیبرالیسم» آمریکایی، فریزر یادآور میشود که باید به تضاد میان آنچه نگاشتها (Mappings) یا ترسیمات دستچپی از «فضای اجتماعی» میخوانیم نیز توجه کرد و خاصه به تشابهات و تفاوتهای جالبی که میان صورتبندی کارل پولانی و صورتبندی یورگن هابرماس از نظر مرزگذاری میان سپهرها یا قلمروهای اجتماعی و رویکرد آنها به «بحران»های اجتماعی وجود دارد پرداخت. او البته در این سخنان بخش اعظم وقت خود را به صحبت دربارهی نوع آلمانی نولیبرالیسم اختصاص میدهد و شرح نوع آمریکایی را به دیگران وا میگذارد.
در گونهی نولیبرالیسم آلمانی چه رخ میدهد؟ در مخروبهی به جای مانده از دولت نازی در آلمان هیچ اصل راهنما و مشروعیتبخشی برای تأسیس دولتی تازه وجود ندارد. اینگونه است که قسم تازهای از «خودبنیادگری اقتصادی» (Economic bootstrapping) مجال ظهور مییابد که تبدیل به نقطهای زاینده برای احیای «امر سیاسی» میشود و مسیری «پیچیده» و «غیرمستقیم» برای تأمین مشروعیت دولت تازه فراهم میکند. فریزر میگوید در هنگام مرور تصویری که فوکو از آلمان پس از نازیسم ارائه میدهد، مدام به فیلم «ازدواج ماریا براون» اثر ورنر فاسبیندر فکر میکرده که در آن نیز شهری را میبینیم غرق در طغیان و انهدام پیوندهای اجتماعی، و شیوهای که فاسبیندر به روند ظهور عقلانیت اقتصادی و ابزارگرایی زمخت میپردازد.
نکتهی کلیدی در شرح فریزر از اردولیبرالیسم آلمانی اشاره به «برساخت» (Construction) جامعه، در تقابل با اقتصاد، به عنوان مبنای مشروعیتبخش حکمرانی است. به زعم او نکتهای که فوکو در اینجا و در ارتباط با نوع آلمانی نولیبرالیسم به آن اشاره میکند، از ظرافت و ارزش تحلیلی به مراتب بیشتری نسبت به اوصاف مابهازای آمریکایی آن برخوردار است. در بیان فوکو، اردولیبرالیسم آلمانی بر آن است که نمیتوان اقتصاد را همدامنه یا همتراز (Coextensive) با جامعه دانست و باید برای بخشی و قلمرویی از حیات اجتماعی منش (Ethos)، قاعده و «عقلانیت»ی خاص را قائل بود که به سادگی تن به «اقتصادیشدن» (Economization) یا بازاریشدن (Marketization) نمیدهد. ترجیح فریزر بر آن است که این تصویر از امر اجتماعی را در هماهنگی با خوانشی وبری و تونیزی تفسیر کند که در آن همبستگیهای خانوادگی، مذهبی و ملی در تقابل با ویژگیهای فردی قرار میگیرند و زمینهساز تقابل میان امر گماینشافتی با امر گزلشافتی یا تقابل «منفعت» با «ارزش» و یا تقابل «عقلانیت ارادی» با «عقلانیت طبیعی یا ذاتی» میشوند.
در حالی که از یک منظر «منش اجتماعی» (Social ethos) در تقابل با منش بازاری (Market ethos) در سپهر اقتصادی قرار میگیرد، از سوی دیگر پسزمینه و پیشنیازی ضروری برای تعاملات بازار نیز هست و بر آنها تأثیرگذار است. بنابراین جامعه از این خصوصیت برخوردار است که هم میتواند تغذیهکنندهی سپهرهای بازار و اقتصاد باشد، هم مانع آنها و موجب تحریف آنها شود، و هم در مقابلشان مقاومت کند. با این اوصاف وظیفهی حکومت تنظیم سپهر اجتماعی است به گونهای که به تغذیهی بازار و سپهر اقتصادی بیانجامد؛ یعنی چنان «منش» سپهر اجتماعی را شکل دهد و تنظیم کند که به جای آنکه به مانعی در برابر بالندگی سپهرهای اقتصاد و بازار تبدیل شود، آن را تغذیه کند و به رشد آن بیانجامد. به بیان دیگر وظیفه و کارکرد مطلوب حکومت در این قرائت، کمک به گسترش منش اجتماعی «بازاردوست» (Market friendly) و گسترش سوژههای اجتماعی «بازاردوست» و قرار دادن تمام آن عناصر و پیوندهای اجتماعی اعم از پیوندهای خانوادگی و اجتماعی در خدمت تغذیهی عنصر بازار است.
بنابراین خوانش فریزر از خوانش فوکو(!) از اردولیبرالیسم حاکی از آن است که گسترش شدید فردگرایی نه امری مطلوب و نه مفید برای یک اقتصاد بازار آزاد است و حتی میتواند از تحقق آن منشهای اجتماعی که برای چنین اقتصادی ضروری هستند، جلوگیری کند، خاصه با لحاظ اینکه در خوانش آلمانی اقتصاد بازار آزاد به پسزمینهای غیرابزارگرایانه از «پیوندهای اجتماعی» نیازمند است. همزمان، لازم است آن پیوندهای اجتماعی خود به مانعی برای تحقق فردگرایی لازم برای پذیرش قواعد کنش در سپهر اقتصادی تبدیل نشوند. بنابراین از یک سو در خوانش آلمانی آن پیوندهای اجتماعی ضروری هستند تا اتمسفری بازاردوست را تغذیه کنند و از سوی دیگر در سپهرهای اقتصاد و بازار به وجود عقلانیتی ابزاری و فردگرایانه نیاز است تا تغذیهکنندهی انگیزههای کنشگران اقتصادی باشد.
پس در خوانش آلمانی، حکومتمندی مطلوب در گرو حفظ این توازن ظریف میان این دو سپهر اقتصادی و اجتماعی است. به اینترتیب از نظر اردولیبرالها ورود دولت و حکومت به عرصهی تنظیم مستقیم سپهر اقتصادی خطایی بزرگ بود که ریشههای آن را تا دوران بیسمارک و سپس جمهوری وایمار و شکست تجربهی سوسیال دموکراسی و خیزش نازیسم به عنوان آلترناتیوی هیولایی برای بولشویسم و کمونیسم عقب بردند. در چنین خوانشی، خطای دیگر نقصان در تنظیم (Under-regulation) اجتماعی و تأکید بیش از حد بر عناصر همبستگی اجتماعی و دادن مجال به عناصر اجتماعی برای تجاوز به حیطهی عقلانیت ابزاری و اقتصادی است. با همین منطق، خطای دیگر نیز دادن مجال بیش از حد به عناصر اقتصادی و فردگرایانه به گونهای است که منجر به تخریب آن عناصر همبستگی اجتماعی شوند و آن تراز و توازن اجتماعی (Social ballast) که بازار نیازمند آن است را از میان ببرند.
فریزر با اشاره به طنین انکارناپذیر افکار پولانی در اردولیبرالیسم آلمانی و تقلای کسانی چونان هایک برای تمهید پاسخهایی برای پرسشهای پولانی، یادآور میشود که هابرماس نیز با طرح مفهوم «استعمار درونی زیستجهان» دست به طبقهبندی مشابهی میان سپهرهای اقتصادی و اجتماعی زده و البته دربارهی هابرماس نکتهی شایان تأمل این است که او دو سپهر «حکومت» و «اقتصاد» را به عنوان دو عرصهی حامل پتانسیلهای استعمار زیستجهان مورد توجه قرار داده و در عینحال عقلانیت مندرج در آنها را غیرقابل جایگزینی با عقلانیت موجود در زیستجهان دانسته است. با این خوانش، از یک سو با حکومت روبرو هستیم که مجموعهای است از ساختارهای بوروکراتیک و نهادی که نمیتوان آنها را به سازوکارهای اقتصادی فروکاست و از سوی دیگر باید عقلانیت مبتنی بر بازار در سپهر اقتصاد را به عنوان مجموعهای خودبسنده که نمیتوان آن را با ابزارهای بوروکراتیک تحت کنترل و قاعده درآورد به رسمیت بشناسیم.
فریزر در بخش پایانی نقد خود بر خوانش فوکو با یادآوری و پذیرش اینکه درسگفتارهای زیستسیاست به شکلی خام و تنقیحنشده در اختیار ما قرار گرفتهاند، ادعا میکند که خوانش فوکو در واقع چنانکه میباید نسبت به گزارههای مطرحشده از سوی جریانهای نولیبرال منتقدانه نیست و به نظر میرسد اگر فوکو مجالی برای مرور این درسگفتارها میداشت خاصه به این واقعیت که کاربرد نظریهای رقیب و مکمل (Rejoinder) برای تحلیل عقلانیت اقتصادی مندرج در رویکرد نولیبرال ضروری است، توجه میکرد. در حالی که این جریانها میکوشند برتری عقلانیت فردگرایانه و برآمده از عقلانیت اقتصادی بر سایر اقسام عقلانیت را دیکته کنند، به زعم فریزر، به اینترتیب، این واقعیت که چنین صورتبندی یکسویه و اقتصادمحورانهای از گزینشهای کنشگران تا چه حد نسبت به بسیاری از ابعاد گزینشهای کنشگران در سپهر اجتماعی نابینا است، مغفول واقع میشود. از اینرو فریزر در پایان سخنان خود به این واقعیت بازمیگردد که جامعه مجموعهای است بس پیچیده از سپهرهای متنوع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و همچنان مهمترین پرسش این است که ما با چه قواعدی و با اتکا بر چه انگاشتهایی به تنظیم روابط میان این سپهرها دست میزنیم و چگونه برای حکومتمندی نولیبرال جایگزینی پیشنهاد میکنیم.
فریزر ابراز تردید میکند که فوکو به درستی دربارهی امکانپذیری حکومتمندی سوسیالیستی به طرح بحث پرداخته باشد و یادآور میشود که با همان منطق سخن گفتن از حکومتمندی سرمایهدارانه (به عنوان برابرنهاد حکومتمندی سوسیالیستی) نیز میتواند پرسشبرانگیز باشد. با اینحال، به زعم او به نظر میرسد اگر حکومتمندی سوسیالیستی به همان ترتیبی که فوکو ادعا میکند امکانناپذیر باشد، در مقابل شاید بتوان از «حکومتمندی دموکراتیک» (Democratic Governmentality) به عنوان بدیلی برای حکومتمندیهای نولیبرال مبتنی بر سرمایهداری و لیبرالیسم سخن گفت، زیرا در این حکومتمندیها چرخش آزاد اطلاعات متنوع و مربوط به سپهرهای متنوع اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به نفع تفاسیر اقتصادی و فردگرایانه نقض میشود و به اینترتیب مبنای دموکراتیک حیات جمعی زیرسؤال میرود. با اینهمه به زعم فریزر این نه پاسخی قطعی برای تلاش ما در یافتن بدیلی برای نولیبرالیسم، بلکه گام آغازین تأمل در باب این است که به راستی چه اقسامی از نقادی و چه اشکالی از آلترناتیوها را میتوان در مقابل صورتبندیهای نولیبرالی عرضه کرد. فریزر در پایان تأکید میکند که آنچه از درسگفتارهای زیستسیاست فوکو در اختیار ما است را باید از اینجهت که به اندازهی کافی با رویکردهای نظری اردولیبرال و آنارکولیبرال برخورد پرسشگرانه نمیکند و بیشاز حد در تشریح پرابلماتیک خود و خاصه در تحلیل و پرسش از نقش عنصر «بازار» از آنها پیروی میکند، شایان نقد دانست. از نظر فریزر ممکن است بخشی از این ضعف، برآمده از غفلت و سکوت فوکو در برابر نقش منطق «سرمایه» در نظم نولیبرالی بوده باشد.
لطفاً در نقل و ارجاع به مطالب، حقوق این وبسایت و همکاران آن را محترم بشمارید.
دانلود ویدئو:
لینک ویدئو:
دیدگاهتان را بنویسید