سی. رایت میلز• برگردان: سعید انوری نژاد•
توضیح:
چند سال پیش که به تازگی دانشجوی کارشناسی ارشد جامعهشناسی شده بودم، خشایار دیهیمی کتابی از سی. رایت میلز به من داد تا مقدمهی آن را بخوانم و بهعنوان یک دانشجوی تازهکار بدانم سر در چه آخوری کردهام. نام کتاب تمثال انسان –images of man– بود و شامل گزیدههایی از آثار جامعهشناسان مطرح و -یا بنا به سلیقه و دیدگاه او- کلاسیک. مقدمهی کتاب به این پرداخته بود که چرا جامعهشناسی مهم است و چرا این همه به بیراهه و یا راههایی پرت و بیهوده افتاده است و از اینجا به اهمیت خواندن جامعهشناسان کلاسیک رسیده بود. آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از آن مقدمه است. اصل متن طولانیتر است که به همین مطلب پیوست شده است.
متن:
مطالعهی موضوعات مربوط به انسان بیش از هر تلاش فرهنگی دیگر، دربردارندهی شیوههای فکری متنوع است. برخی کار آنها را شبیه به شیمیدانان و فیزیکدانان در نظر میگیرند و دیگرانی هستند که معتقدند که نه روشها بلکه نتیجهی کار آنها با داستاننویسان و شاعران یکی است. البته که اینها منتهای عمل و مدعای “علوم اجتماعی” است. میان این دو کرانه، شیوههای فکری، مفاهیم، روشها، ایدهها و حتی تصورات سادهی بسیاری وجود دارد. بیایید دلایل منتقدانمان در علوم انسانی و علوم تجربی را بپذیریم: به طور کلی علوم اجتماعی هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ اخلاقی در یک سردرگمی به سر میبرد و آنچه جامعهشناسی نامیده میشود درست وسط این سردرگمی است.
گفتن اینکه علوم اجتماعی بسیار جوان است عذر موجهی برای توجیه این شرایط نیست. اولاً، که این علم چندان هم جوان نیست. دوم، جوان دانستن علوم اجتماعی متضمن این فرض است که این علم همانند انسانها از نوعی چرخهی زندگینامهای عبور میکند؛ پس باید مراحل رشد را طی کرده و به بلوغ برسد. به این ترتیب میتوان پرسید: اگر بالغ میبود چه میشد؟
این درست است که بسیاری از جامعهشناسان در تقلید از آنچه فکر میکنند علم فیزیک است مرتکب اشتباهی حماقتبار میشوند، اما منتقدان مطالعات و اندیشههای اجتماعی معاصر بهتر است از آنچه بهتدریج در سنت کلاسیک [جامعهشناسی] انباشت شده به عنوان معیار استفاده کنند.
توصیف خلاصه و سرراست سنت کلاسیک کار سختی است و شناختش مثل هر سنت فکری دیگری جز با بررسی کتابهای متنوعی که آن را ساختهاند امکانپذیر نخواهد بود. تعریف این سنت در قالب بیانی موجز فقط میتواند نوعی تفسیر ساده باشد -در واقع احتمالا صفت ممیزهی “کلاسیک” متضمن این خواهد بود که چنین چیزی در معرض تفسیرهای مختلفی است! تفسیر من، اگر ارزشش را داشته باشد، عمدتاً بر پرسشهایی تکیه دارد که فعالان این عرصه مطرح میکنند و روشهایی که به وسیلهی آن به دنبال جواب میگردند.
در هر نسل و هر زمینهی علمی، همیشه توافقی کلی در رابطه با دستهای کوچک از آثار به عنوان متن “کلاسیک” و بسیار مهم صورت میگیرد. منظور ما از نویسندههای “کلاسیک” صرفاً آنهایی نیستند که آثارشان همیشه خوانده میشود؛ بلکه کسانی را نیز شامل میشوند که چه مستقیماً به آنها رجوع شود چه نه، همچنان شکلدهندهی کارهای دیگران هستند. به بیان صریحتر، مطالعه و باز هم مطالعهی آنها ارزشمند است. آثار آنها جزو بهترینها از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در جامعهشناسی است و همچنان هم الهامبخش بهترین آثاری هستند که این روزها تولید میشوند.
۱-
بیشتر اندیشههای جامعهشناسان کلاسیک به صورتی نیست که بتوان آنها را برای سنجش دقیق صورتبندی کرد. آنها اندیشههایی تفسیری هستند و راههای زیادی برای نگاه به حقایق[۱] اجتماعی پیش پای ما میگذارند. تلاش آنها توضیح روند کلی تاریخی و جریان اصلی جامعهی مدرن است و “وضعیت و تقدیر” جوامع زمان ما را بازگو میکنند. تلاش آنها برای درک آنچه در جهان رخ میدهد و برآورد آنچه در آیندهی نزدیک اتفاق خواهد افتاد است.
جامعهشناسان کلاسیک به مرزهای کنونی رشتهها یا تخصصهای آکادمیک محدود نمیشدند. آنچه امروزه علوم سیاسی، روانشناسی اجتماعی، اقتصاد، انسانشناسی و جامعهشناسی خوانده میشوند همگی در آثار آنها به کار میرفت و برای آنکه دیدگاهی جامع از ساختار جامعه در تمام قلمروهایش، روندهای تاریخ در تمام ابعادش و نقش افراد با وجود تنوع زیاد حالات روانیشان را فراهم آورند، همهی این علوم را به صورت یکپارچه مورد استفاده قرار میدادند.
نکتهی مهم در رابطه با جامعهشناسان کلاسیک این است که آنها حتی وقتی کاملاً در اشتباه هستند یا حرفشان ناقص به نظر میآید، باز هم چیزهای زیادی دربارهی ماهیت جامعه آشکار میسازند و ایدههایشان همچنان با کار امروزین ما مستقیماً در ارتباط است.
اما چگونه است که این مردان با وجود همهی اشتباهاتشان همچنان با اهمیت قلمداد میشوند؟ به نظرم، جواب این سؤال را میتوان در وجههی بارز آثارشان پیدا کرد: “ایدههای کلان” آنها بر خلاف نظریههای مشخص و فرضیههای جزئی، در برگیرندهی آن چیزی است که “مدل” نامیده میشود. در این آثار، مدلها شامل گزارههایی است که: (۱) عناصر مهم لازم برای فهم برخی جنبههای مشخص جامعه و یا کل آن و (۲) همهی ارتباطهای ممکن میان این عناصر را بیان میکند. این عناصر دارای ارتباطاتی مبهم و کلی نیستند بلکه درست یا غلط، ارتباطی نزدیک و مشخص با یکدیگر دارند و به هر کدام وزن و اعتباری مشخص [در آن مدل] داده شده است. همین پیوندها و اهمیتهای منسوب است که هر نظریهی مشخص را میسازد.
جامعهشناسان کلاسیک مدلهایی از جامعه میسازند و از آنها برای ایجاد نظریههای متعدد استفاده میکنند.
سنت کلاسیک را بهآسانی میتوان با سؤالاتی که چه در گذشته راهنمای آن بودهاند و در چه در حال حاضر هادی کسانی است که در آن مسیر گام میگذارند، بازشناخت. این سؤالات غالباً طیف بزرگی را شامل میشوند: به همهی جوامع، تحولات آنها، و انواع مردان و زنانی که در چنان جوامعی ساکن هستند نظر دارند. پاسخهایی که جامعهشناسان کلاسیک مطرح میسازند الهامبخش مفاهیمی از جامعه، تاریخ و زندگی افراد است و این سه شاخه معمولاً در کار آنها به هم ارتباط پیدا میکنند و از چشماندازی مشابه به ساختار جامعه و مکانیزم تاریخ نگریسته میشود و دگرگونی در طبیعت آدمی هم در همین چشمانداز تعریف میشود.
آنچه این اندیشمندان را کلاسیک میسازد فقط گستره و همپیوندی پرسشهایشان و همچنین این واقعیت که آنها “به تاریخ پیوستهاند” نیست. این هم هست که مسائل فکری آنها معطوف به موضوعات عمومی زمانهشان و دغدغههای شخصی مردان و زنان حقیقی نیز بوده است.
آنچه به عنوان نکتهی پایانی میخواهم در اینجا بگویم این است: بهطور کلی نسل اولیهی جامعهشناسان از طریق ایدههایشان هنوز زنده هستند.
۲-
معتقدم هنوز کسی نتوانسته مفاهیم پایه یا نظریاتی همچون طبقات اجتماعی و اقتدار سیاسی، ماهیت بوروکراسی و کاپیتالیسم، شاخص و مقصد زندگی مدرن، ابهام عقلانیت و دلمردگی انسان تنها، که اینقدر محسوس است، را بهتر و واضحتر از مجموعهی متفکران کلاسیک شرح دهند.
تا جایی که به ایدههای جامعهشناختی مربوط میشود نسل ما بدون ارتباط با گذشته زندگی میکند؛ واقعیتی که اغلب پنهان میماند و حتی بزرگان نیز به آن توجهی ندارند. سرگرمیهای فراوان دانشجویان جامعهشناسی آنها را از ریشههای رشتهی علمیشان دور کرده است و این مطالب موضوع مهمی در آموزش روزانهی آنها محسوب نمیشود.
به علاوه، باید اذعان کرد که عمدهی سنت کلاسیک جامعهشناسی از مباحثه و جدل با ایدهها و تفکرات کارل مارکس به وجود آمده است. این حقیقت عموماً یا پنهان میشود یا ناشناخته مانده است و نسل جدید جامعهشناسان امریکایی نمیتوانند قبول کنند که همگی شاگردان مارکس هستند.
بهعلاوه، استمرار و پیوستگی سیاسی هم در کاهش تفکرات بزرگتر اجتماعی و سیاسی در اینجا تأثیر داشته است. هرچند، نمیتوان گفت انقلابها و حوادث خود به خود منجر به خلق ایدههای بزرگ میشوند، اما میتوان گفت که رضایت خاطر بهندرت منجر به چنین چیزی میشود. وضعیت سیاسی فعلی برآمده از نوعی لیبرالیسم آبکی است که وجه مشترک اغلب مطالعات اجتماعی اخیر است.
من نمیخواهم چنین وانمود کنم که بعد از کار آن “بزرگان” هیچ کار با ارزشی انجام نشده است یا نمیشود، که انجام شده است و میشود، بلکه قصد من توصیف موقعیتمان بر مبنای مفاهیم پایه و نظریات کاملتری است که هنوز کارهای ما را هدایت میکند. توصیف این وضعیت تا حدی منوط به تشریح سنت کلاسیک است و تا حدی نیز تشخیص و تعیین وضعیت سیاسی و فکری زمانهمان.
۳-
خصوصیت اصلی اوضاع فعلی ما در مطالعات اجتماعی، عدول آشکار و شگفتآور از مسائلی است که جامعهشناسی کلاسیک جسورانه با آنها روبرو میشد. هماکنون، نوعی تبانی ضمنی میان اشخاص میانمایه وجود دارد تا با محدود کردن افراد به موضوعات حقیر وضعیتی راحتتر و امنتر فراهم سازند.
موقعیت کنونی ما، اما بهطور کامل با قوانین حقیر زندگی آکادمیک قابل توصیف نیست. تغییرات تاریخی در این دو دهه چنان سریع و پرشتاب بوده است که حتی دانستن شرحی داستانی از وقایع هم جای خوشحالی زیادی دارد. ویژگی برجستهی نسل فکری ما گزارشهای عمیق روزنامهنگاران، مطالعات اسنادی و پیمایشهای آماری است که بهواقع، جمعآوری محض وقایعی است که همهی جنبههای [زندگی] ما را احاطه کردهاند.
همراه با ابداع شیوههای نوین جمعآوری وقایع، تقاضا برای آنها هم بیشتر میشود. باید تاکید کرد که این تقاضا همانقدر که مسئلهای مربوط به حوزهی اندیشه است به جنبههای سیاسی و تجاری جامعه نیز مربوط میشود. در حال حاضر، تقاضا برای اطلاع از وقایع و شیوههای جمعآوری آنها تبدیل به روالهای منظم اداری شده است.
عجالتاً، این [داده]ها فقط برای کاربردهای اداری مناسباند، و برای همین کار هم دستچین میشوند، نه برای سؤالاتی که در سنت کلاسیک جامعهشناسی پیش کشیده شدهاند. نتایج کلی و معمولیای که از اینها به دست میآیند به هیچ نمیارزند.
امروزه دقیقترین و آزمودهشدهترین تحقیقات اجتماعی ناچار به حوزههای بسیار محدودی از جامعه میپردازند: مواردی از قبیل تیراژ روزنامهها، عادات خرید مزدوجین حومهی شهرها و تأثیرات احتمالی آگهیهای رسانههای ارتباطی همگانی مختلف.
وقایعی با چنین دقت چیزهای با ارزشی به نظر میآیند. به علاوه افراد آموزش دیدهی بسیاری برای یافتن و عرضهی این وقایع در چنین محدودهی تنگی فعالیت میکنند. در نتیجه پول و افراد زیادی برای این نوع از تحقیقات اجتماعی صرف میشود.
موضوع مهم این است که دستیابی به دقت، شیوههای یافتن داده و حتی نوعی وضعیت واقعیتپرستانه، در حال تبدیل شدن به معیار و استاندارد برای همهی تحقیقات اجتماعی است.
استفاده از این معیارها، موجب دلسردی بسیاری از محققان و متفکران دانشگاهی برای استفاده از میراث بهجامانده از سنت کلاسیک شده است. در واقع، وضعیت محققان مستقل اجازهی چنین کاری را به آنها نمیدهد، چرا که منابع غیر تجاری تحقیقاتی و بنیادها بیشتر از پروژههایی حمایت میکنند که مطابق این استانداردها طراحی شده باشند و از چنین مدلهای تحقیقاتی کوتهنگرانهای استفاده کنند. آنها رغبت کمی به حمایت از کارهایی از جنس آثار کلاسیک دارند. از همین رو پیگیری مدلهای تحقیقاتی و فکری کلاسیک برای جامعهشناسان -به خصوص جوانان- بسیار دشوار است. آنهایی هم که قدم در این راه میگذارند اغلب نه کمک مالی زیادی دریافت میکنند و نه از همکاران جامعهشناسشان تشویق و دلگرمیای میبینند.
نتیجهی عاجل همهی بحثها این است که کار به شیوهی کلاسیکها و استفاده از آثار آنها، مواجهه با موضوعات مبرم عمومی و تحلیل روند جوامع غربی عمدتاً به شیوهای ناقص و یا توسط نویسندگانی که برای این کار مناسب نیستند انجام میشوند و در نتیجه رضایتبخش نیستند. به همین خاطر است که برخی از بهترین کارها نه توسط جامعهشناسان که به وسیلهی ژورنالیستها و مفسران، مورخان و منتقدان ادبی انجام شده است. فاصلهی بین نسل ما و سنت کلاسیک جامعهشناسی در تمام کشورهای پیشرفتهی دنیا بسیار واضح است.
۴-
من معتقدم سنت کلاسیک تفکر اجتماعی در نوشتههای عمدتاً سیاسی ماکس وبر به اوج اخلاقی خود میرسد. او بحران جهتیابی [در جامعهشناسی را عیان میسازد] که به هیچ طریق نمیتوان بر آن غلبه کرد؛ و ما هنوز هم صادقانه با این موضوع روبرو نشدهایم. وبر جهان اجتماعی را ملغمهای از ارزشها و چندگانگی ناامیدکنندهای از خدایان در نظر میآورد. آثار وبر آیینهی تمامنمای جهان بدبینانهی لیبرالیسم کلاسیک است که به نهایت عقل و دانشی عظیم دست یافته است. او به آخر کار دوران لیبرالی میاندیشد و هیچ مبنایی به جز خواست و ارادهی فردی برای تصمیمگیری نمییابد. شرایطی که وی بازگو میکند نه فقط بحران لیبرالیسم کلاسیک که بحران مارکسیسم کلاسیک را هم عیان میسازد. میراث این دو سنت مشترکات زیادی دارد و معیارهای مشترک آنها توضیحدهندهی دقیقی برای سنت کلاسیک جامعهشناسی است. آنچه میتوان دربارهاش مطمئن بود این است که مهمترین دغدغهی وبر -به عنوان عمیقترین “تجدیدنظرطلب” نظرات مارکس- سنت اومانیستی و سکولار تمدن غربی بوده است که لیبرالیسم و مارکسیسم هر دو از حاملان پیشرو سیاسی آن بودهاند.
تأثیر بحران اخلاقی سنت اومانیستی در جامعهشناسی، با عقبگرد نسل کنونی جامعهشناسان به پرداختن به “حقایق محض” مقارن شده است. این دو مورد نمایانگر خصوصیات بحران اندیشه و تحقیق اجتماعی در دوران ماست.
“جامعهشناسی” جزو اولین رشتههای فرهنگی است که از دو سو تحت فشار و ظلم است، از یک سو برای الغا و از سوی دیگر برای گرایش به استفاده از ایدئولوژیهای غیر آزاد. [با الهام] از یک عبارت مشهور کمونیستی [میتوان گفت] “این امر اتفاقی نیست” و احتمالاً این هم اتفاقی نیست که سنت کلاسیک این رشته امروزه در امریکا رو به خاموشی و فراموشی گذاشته است. این سنت هم از سوی قدرت سیاسی تحت فشار قرار گرفته و هم به وسیلهی آن دسته از مؤسسات و جریانهای دانشگاهیای که وضعیت امور فرهنگی را شکل میدهند به انحراف کشیده شده است. تازه این امکان هم وجود دارد که به خاطر غفلت آنهایی که باید به آن عمل کنند چنین بلایی بر سرش آمده باشد.
۵-
در لوای توضیحاتی که تاکنون دادهام تصوری از چگونگی سامانیابی ایدهها یا فراگرد تغییرات فکری نهفته است. چنین معرفتی این شانس را به ما میدهد تا نگاه و سبک سنت کلاسیک را درک کنیم و ربط آن را با مطالعات اجتماعیای که امروزه انجام میشود دریابیم. سه راه برای درک این موضوع وجود دارد:
یک. تاریخ اندیشهی اجتماعی را میتوان به صورت انباشت واقعیتهای اجتماعی و متعاقب آن برساختن تعمیمهای مختلف در نظر گرفت. هر زمان هم که واقعیتهای جدید به دست میآید و دادههای قبلی اشتباه از آب در میآیند، آن تعمیمها و احکام کلی تصحیح میشوند و بهبود مییابند.
اما ایرادی که به این نظر وارد است: ایدهها به شیوهی استنتاجی محض و یا بسط منطقی آن ایدهها بدون آنکه به هیچ واقعیت نو یا کهنهای استناد کنند به وجود میآیند و منسوخ میشوند. در کل، به نظر میآید که وقایع فقط به کار دستهبندی تفکرات میآیند؛ آنچه در تکامل اینها مؤثر است ایدهها هستند. در وهلهی اول به نظر میآید که بسیاری از نظریات جامعهشناسی نتیجهی مستقیم ترکیب ایدههایی است که پیش از آن کسی به فکر ترکیب آنها با هم نیفتاده است. برای مثال، نظریهی اصلی مارکس از ترکیب اجزای مهم مدل اقتصادی انگلیسی، فلسفهی آلمانی، سوسیالیسم آرمانگرای فرانسوی و دانش فراوان تاریخی به خصوص دربارهی فرانسه و انگلیس به وجود آمده است. و غیرمنصفانه است که بدیع بودن این دستاورد را فارغ از اینکه مارکس یا معاصرانش مجموعهای از واقعیتهای نو را نیز کشف کردند فراموش کنیم. همانگونه که پیشتر هم ذکرش به میان آمد، عمدهی کارهای ماکس وبر (و همینطور وبلن) در “گفتوگو” با مارکس پدید آمده است. این امر را علاوه بر اینکه میتوان در ایدهی مطرح در اخلاق پروتستانی به عنوان یکی از شرایط پیشرفت اقتصاد سرمایهداری دید، در عملکرد تاریخی بوروکراسی (نقطهی مقابل نبرد طبقاتی) و بسط و تفصیل طبقات اجتماعی (نقطهی مقابل طبقههای سادهی اقتصادی) هم قابل مشاهده است.
دو. آیا میتوان فکر اجتماعی را، بسیار ساده، به صورت گفتوگویی بزرگ که میان متفکران اجتماعی در جریان است در نظر گرفت؟ کسی پرسشی مطرح میسازد و دیگری به آن جواب میدهد. این جواب به چالش کشیده میشود و جوابی بهتر به دست میآید، به گونهای که دستهای از متفکران هم آن را قبول دارند.
مشکل آنجاست که سؤالات بسیاری توسط یک نسل یا مجموعهای از اندیشمندان یک نسل مطرح و مورد بحث قرار میگیرد، اما در دیگر مجموعهها و نسلهای بعدی توجهی به آن نمیشود و پیرامون آنها بحثی در نمیگیرد. اینها به راحتی فراموش میشوند، از آنها چشمپوشی میشود و یا به گوشهای از خانهی فکر پرتاب میشوند. تجسم تاریخ اندیشهی اجتماعی به صورت مباحثه به ما نمیگوید چرا برخی مباحثات توسط دیگر گروهها و نسلها مورد توجه قرار گرفته است و برخی دیگر نه. نظریهای که معتقد است اندیشهها با یک پیوستگی ذاتی از دل یکدیگر به وجود میآیند، عموماً مدل تحول فکری “درونی[۲]” نامیده میشود.
سه. تاریخ اندیشهی اجتماعی را جور دیگری هم میتوان تصویر کرد، افراد به برخی مسائل اجتماعی میپردازند و آنها را حل میکنند. این راه حلها دانش قلمداد میشود. مسائل جدید که پیش میآید به همین طریق حل شده و این روال منجر به انباشت دانش میشود.
علاوه بر ایرادهایی که در بندهای یک و دو مطرح شدند، ایرادهایی دیگر هم میتوان به این رویکرد وارد ساخت. باید قبول کرد که بسیاری از پرسشهایی که ذهن متفکران اجتماعی را به خود مشغول ساخته، ارتباط چندان واضحی با “مسائل اجتماعی” نداشته است. به علاوه، مسائل اجتماعی الزماً مسائل افرادی [مشخص] است و زمانی به وجود میآیند که ارزشهایشان با چالش مواجه میشود. بنابراین باید پرسید چرا مسائل برخی از افراد مورد توجه متفکران اجتماعی قرار میگیرد و مسائل برخی دیگر نه. در همین زمینه باید به یاد بیاوریم که مارکس برای تعریف آنچه “مسئلهی اجتماعی” نامیده میشود برای نسلهای مختلف اروپاییان و حتی افراد دیگر مناطق جهان کوشش کرد و توفیق یافت. دورکیم به موضوع خودکشی پرداخت و توانست بخش زیادی از مفاهیم مورد علاقهاش را از این راه شکل دهد (هرچند نتوانست مسئلهی خودکشی را حل کند)، و یکی از اولین مطالعات اقتصادی وبر که در ارتباط با مسائل کشاورزی شرق آلمان بود، به قصد اصلاح جامعه انجام شد.
تاریخ جامعهشناسی یا بهطور کلی علوم اجتماعی را کمابیش میتوان به وسیلهی مسیرهای گفته شده ترسیم کرد. کمتر کسی شک دارد که مواردی که در هر کدام از آنها مشخص شدهاند در تاریخ فکر رخ داده است یا رخ میدهد؛ و در این هم شکی نیست که اگر هر کدامشان به تنهایی سرمشق قرار بگیرند، به گمراهی ختم میشوند. بیشک، برای نوشتن تاریخ جامعهشناسی کلاسیک به الگوهایی انعطافپذیر و البته صریح و معینی نیاز داریم که از ترکیب این سه تفسیر به دست میآیند. بهطور خلاصه، ما باید این سه الگو را به صورت یک مدل از تحولات فکری سامان بدهیم و بعد از آن استفاده کنیم.
۶-
یکی از نتایج مطالعهی جامعهشناسی یاد گرفتن روزنامه خواندن است. برای فهمیدن روزنامه -که امری پیچیده است- فرد باید بداند که چگونه میتواند با وقایع گزارش شده ارتباط برقرار کند، چگونه ارتباط آنها را با مفاهیم کلیتری از جامعهای که این وقایع در متن آنها رخ میدهند و روندهایی که آنها بخشی از آن هستند درک کند.
میتوان مثالی زد که البته تا حدی هم کهنه شده است. موضوع بسیاری از روزنامهها “جرمهای تر و تمیز” است. جرمهایی که سندیکاها هنگام تجارت و داد و ستد انجام میدهند، فرار از مالیات در طول حسابرسی مالی، شوهای تلویزیونی حیلهگرانه و بسیاری دیگر از چنین نوع تقلبها و کلاهبرداریها. خواندن خشک و خالی این خبرها و رخدادها کافی نیست. بلکه باید آنها را به کلی مد نظر داشت و سعی کرد مضمون اصلی آنها را دریافت. وقتی بدانیم چنین وقایعی چقدر گزارش میشوند و چقدر نه، آیا نمیتوان بهسرعت نتایج گستردهای از آن بیرون کشید؟ آیا نمیتوان به چنین مواردی پی برد: ۱) گستردگی و میزان تقلب به عنوان وجهی از اعمال قدرت. ۲) میزان بیمسئولیتی شبهسازمانیافته. ۳) تعداد افرادی که به پیشبرد این روندها کمک میرسانند. ۴) چه کسانی از پشتیبانی این افراد از چنین روندهایی آسیب میبینند؟ چه چیزی پشت آن است؟ آیا نمیتوان این امور را برملا ساخت؟ ۵) میزان استیلای پول و شهرت بر همهی ارزشهای آمریکایی را دریافت، و اگر که چنین نیست، چه چیزی ارزش غالب است؟ و اگر باز هم پیش برویم ۶) آیا نمیتوان جامعهی کنونی آمریکا را به صورت یک شبکهی باجگیری و قاچاقچیگری در نظر گرفت؟ و از این منظر آیا نباید همان قدر که به تقلبهای کوچک اهمیت میدهیم، باجگیریهای بزرگ را نیز مهم قلمداد کنیم؟
جامعهشناسی در وهلهی نخست راهی است برای پی بردن به کنه آنچه در روزنامه میخوانیم و جامعهشناسی با فراهم ساختن مجموعهای از مفاهیم و پرسشها در این زمینه به ما کمک میکند. و اگر نتواند چنین کاری کند، به عنوان بخشی از آموزش لیبرالی شکست خورده است.
علاوهبراین، اگر جامعهشناسی آگاهی ما را از آنچه شخصاً هستیم و آنچه میتوانیم به عنوان یک فرد بشویم افزایش ندهد، شکست خورده است. مطالعهی جامعهشناسی باید بتواند آگاهی ما را از ابعاد عالی جهان اجتماعی تا خصوصیترین مسائل فردی افزایش دهد.
هر چند اندیشهی جامعهشناختی فقط یکی از راههای پیشبرد چنین منازعهایست، اما امروزه جزو سرراستترین راهها محسوب میشود. از طریق این اندیشه پی میبریم که عقل سلیم خود به عنوان پدیدهای اجتماعی قابلبررسی و شناخت است.
جامعهشناسی کلاسیک دربردارندهی انواع و اقسام اندیشهها، ارزشها و روشها است و ارتباط آن با شیوهی زیست افراد و تاریخسازی[۳] در دوران ما بسیار واضح است. و همین امر آن را در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر و جزو ارزشمندترین میراثهای تمدن غربی جای میدهد.
لطفاً در نقل و ارجاع به مطالب، با ذکر نام آبسکورا و مشخصات تهیهکنندگان مطالب، حقوق ما را محترم بشمارید.
متن اصلی:
http://s8.picofile.com/file/8296269626/Mills_English.pdf.html
[۱] Reality
[۲] immanent
[۳] History-making
ممنونم از شما
موضوعی جالب و خواندنی بود
سپاس